وب سایت رسالت من،تمام همت خود را معطوف به بیان حقایق جالب درباره ی خودشناسی و خداشناسی در قالب مطالب و مقالات رایگان و محصولات در این حوزه پرداخته است.

محل لوگو

آیا چپ دست بودن به معنای داشتن موهبتی ویژه است؟


 

وقتی در سن نوجوانی به خاطر چپ دست بودنم مورد تمسخر دوستان و هم کلاسی هایم قرار گرفتم تصمیم گرفتم هر طور شده زمان بگذارم و همه ی تلاشم را معطوف کنم به اینکه راست دست بشوم به همین منظور یک دفتر صد برگ تهیه کردم و تمام اوقات فراغتم مشغول نوشتن و تمرین کردن شدم تا بتوانم شبیه دوستانم بنویسم.

سن نوجوانی سنی است که تقریبا درصد زیادی از نوجوان ها دچار بحرانهای مختلف مربوط به این دوره میشوند و نحوه ی ایجاد احساس امنیت در نوجوان، بسیار متفاوت از کودک است. در کودکی ما با آغوش پدر و مادر و نوازش و تشویق از سوی والدین قدرت میگیریم، اما در نوجوانی آن موردی که باعث شکل گیری اعتماد به نفس در ما می شود پذیرفته شدن در گروه همسالان است و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. من تلاش میکردم با برداشتن این تفاوت در گروه آنها جای بگیرم و وقتی به خاطر چپ دست بودنم مورد تمسخر قرار گرفتم مصمم شدم هر طور شده راست دست بشوم.

تمرین راست دستی را با نوشتن نام خودم شروع کردم و با نوشتن نام خودم ادامه دادم و در انتها نیز با نوشتن نام خودم به پایان بردم و تنها واژه ای که توانستم بنویسم نام خودم بود. من هرگز نتوانستم راست دست شوم.

آن روزها مادرم که شاهد تلاش های من در این زمینه بود روزی با مقدمه ای زیبا، داستان موفقیتِ تک تک افراد تاثیرگذار جهان از جمله گاندی، انیشتین، افلاطون و ارسطو را برایم تعریف کرد و در انتها افزود، تو با این انسان های موفق یک ویژگی مشترک داری و آن چپ دست بودن توست، اگر می خواهی نقاط مشترک بین تو و این انسان های موفق بیشتر بشود، باید نه تنها چپ دست بودنت را بپذیری، بلکه مانند آن ها به عنوان یک موهبت و لطف الهی به آن نگاه کنی. اینطور فکر کن که آدم هایی که قرار است کارهای بزرگ انجام دهند و تاثیر بزرگی بر جهان بگذارند خداوند با یک نشان آنها را راهی ماموریتشان در این دنیا می کند و آن نشان "چپ دستی" است.

اکنون که به گذشته فکر میکنم تعاریف آن زمان مادرم شاید غیر واقعی یا اغراق گونه به نظر برسد، اما برای منی که چپ دست هستم اگر آن را باور کنم می تواند بسیار کمک کننده باشد و اعتماد به نفسی که به واسطه ی مسخره شدن توسط دوستان در وجودم کمرنگ شده را پررنگ سازد.

دید منفی نسبت به چپ دستان زمینه ی مذهبی و فرهنگی دارد، برخی از والدین به علت همین باورهای نادرست، بچه ها را وادار می کنند با دست راست بنویسند، این باور از قضیه ی ارتباط دست چپ با شیطان یا قرار گیری نامه ی اعمال مجرمین به دست چپشان در روز قیامت و باورهایی از این دست نشات گرفته است.

تعداد خیلی زیادی از افراد در زمینه های مختلف هنری و ورزشی و سیاست مشغول فعالیت هستند که چپ دست هم نیستند، اما بسیار موفق اند اما با در نظر گرفتن نسبت تعداد افراد قرار گرفته در هر دو گروه به این نتیجه می رسیم که تراکم افراد خلاق و هنرمند در گروه اقلیت چپ دست ها، به مراتب بیشتر است و آن هم به یک دلیل ساده ی کاملا منطقی: چپ دست ها از نیمکره ی راست مغز خود استفاده ی بیشتری می کنند و نیمکره ی راست، مرکز خلاقیت، تجسم، تخیل و ادراک است و دلیل موفقیت تعداد زیادی از افراد چپ دست، پرورش این ویژگی های مهم در وجودشان می باشد.

همچنین بر طبق تحقیقی که در سال 2006 توسط محققان دانشگاه لافایت انجام شد نتیجه گیری شد که چپ دست های تحصیل کرده ده الی پانزده درصد موفق تر از راست دست های تحصیل کرده هستند.

وقتی به انیشتین که یکی از معروف ترین و مشهورترین دانشمندان طول تاریخ جهان است، نگاه می کنیم و می بینیم که چپ دست بوده، ارتباط بین چپ دست بودن و نابغه بودن را نمی توانیم نادیده بگیریم. البته که تعداد زیادی از افراد هستند که چپ دست هستند و انیشتین هم نشدند، اما باید در نظر گرفت کسی که با نظریه ی نسبیت، توانست تحول عظیمی در دنیای فیزیک ایجاد کند یک چپ دست است. شاید نتوان بین این حد از موفقیت این شخص و چپ دست بودنش رابطه ای منطقی و اثبات شده برقرار کرد، اما اگر به جمله ی مشهورش: «تخیل مهم تر از دانش است» توجه شود و به ویژگی بارز چپ دستان یعنی توانایی تخیل قوی نیز هم زمان توجه شود می بینیم که انیشتین در معرفی علت موفقیت خود به ویژگی ای اشاره می کند که به طرز ملموس و غیر قابل انکاری در چپ دستان قوی تر است.

در تحقیقی که در یک مجله ی روانشناسی آمریکایی منتشر شده است، به این نتیجه رسیده اند که چپ دست ها خلاقیت بالایی دارند آن ها می توانند راه حل های بسیار متنوع تری برای یک مسئله ی ثابت بیابند و علاقه ی زیادی به زمینه های هنر (چارلی چاپلین، استیو مک کوئین، پیکاسو) علوم ( افلاطون، ارسطو، انیشتین، ادیسون، ماری کوری، اسحاق نیوتون) ورزش (رافائل نادال، نوشاد عالمیان) موسیقی (بتهوون) شعر (فردریچ نیچه، ویلیام شکسپیر) و تکنولوژی (بیل گیتس) و سیاست ( ناپلئون بناپارت، گاندی، باراک اوباما، بیل کلینتون،) دارند.

شاید منصفانه نباشد و نوعی تبعیض و بی عدالتی در خلقت در نظر گرفته شود، اما من معتقدم همه ی ما در پی ماموریتی مهم پا به این جهان گذاشته ایم و آن ماموریت به این بستگی ندارد که حتما کار بزرگ و تاثیر گذاری در جهان قرار دهیم یا لازم است که معروف و مشهور شویم. همین که همه ی ما فارغ از استعدادهایی که داریم یا نداریمشان، بتوانیم خوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای کمی بهتر برای زندگی آیندگان باشد، ماموریتمان را به انجام رسانیده ایم، فارغ از اینکه معروف و مشهور شده باشیم یا خیر. شاید در این زمینه چپ دست ها موفق تر بوده باشند اما این بدان معنا نیست که راست دست ها استعداد خاصی نداشته اند بلکه فقط به این معناست که بسیاری از چپ دستان خواسته اند که از استعدادهای خاص خود استفاده کنند و تفاوت این دو گروه فقط در تفاوت بین بکارگیری استعدادهاست.

در انتها می خواهم به ویژگی اصلی ای که تفاوتی عظیم به اندازه ی موفقیت یا شکست ایجاد می کند، اشاره کنم و آن ویژگی "خود باوری" است. بله درست است خود باوری!! نه راست دست یا چپ دست بودن.

آن موردی که مادرم با آن داستان ها و تعاریف سعی داشت در من اصلاح کند تغییر نوع نگرش من نسبت به خودم و صفت طبیعی ای بود که در من وجود داشت و من هم از این رهگذر سعی کردم با پرداختن چند سطری به ویژگی های خوب این موهبت، به کسانی که این مقاله را مطالعه می کنند و اتفاقا چپ دست هم هستند کمک کنم.

آن چیزی که باعث تمایز انسان های موفق دنیا و مردم عادی است تفاوت در خود باوری و نحوه ی نگرشی است که هر شخص نسبت به خود دارد. من بعد از آن اتفاق درس بسیار بزرگی که دریافت کردم این بود که سعی کنم با توجه کردن به ویژگی های متفاوتی که در وجود من هست، به جای دیدن نقص ها، تمرکز خود را بر نکات مثبتِ هر ویژگی طبیعی ای که در من وجود دارد، قرار دهم چه آن مورد یک تفاوت در فیزیک و ظاهر من باشد چه در باطن و شخصیت من.

مهم ترین نکته در خودشناسی این است که ما به این درک برسیم که با تمرکز بر نقاط ضعف و صحبت کردن در مورد آن نمی توانیم آن ها را برطرف سازیم حتی نمی توانیم با جنگیدن با بعضی از ویژگی ها آن ها را تغییر دهیم، تنها راه ساختن شخصیتی قوی و زیبا تمرکز بر ویژگی های مثبت خود و سعی در تقویت آنهاست وقتی ویژگی های مثبت در ما به اندازه ی کافی قوت گیرد ضعف ها به طور کاملا طبیعی ناپدید می شوند این قانون است که: تاریکی در مقابل نور دوام نمی آورد.

 

آیا چپ دست بودن به معنای داشتن موهبتی ویژه است؟
انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۷

برچسب های مهم

خدا با زبان نشانه ها با ما سخن می گوید


 

از نوجوانی با مبحث حس ششم آشنا بودم. همیشه برایم جالب بود که به جز حواس پنج گانه یک حس دیگر هم وجود دارد که بعضی از ما به آن معتقدیم و بعضی هم به دلایل مختلف هیچ اعتقادی به آن نداریم.

حس ششم حسی بود که من نه تنها به وجود آن اعتقاد داشتم بلکه معتقد بودم در وجود من این حس به مراتب از دیگران قوی تر است.

همه ی ما دوست داریم خاص باشیم، خاص دیده بشویم و متفاوت از دیگران به نظر برسیم، شاید یکی از علت هایی که من به دنبال تقویت هر چه بیشتر این حس در درونم بودم همین انگیزه بود چون خیلی از اطرافیانم هیچ اعتقادی به وجود این حس نداشتند یا اگر هم معتقد بودند که این ویژگی می تواند واقعیت داشته باشد خود را فاقد آن تصور میکردند.

به دلایلی که خودم هم نتوانستم جوابی برای آن پیدا کنم، هیچ گاه نتوانستم بپذیرم که قلب من دروغ می گوید یا احساسات من راه نادرست را به من نشان میدهد و من باید از عقل و منطق خود پیروی کنم. حتی در محبث ازدواج همیشه جمله ی ثابت کلیدی در سخنان والدینم یا دیگر بزرگان فامیل یا حتی مشاور این بود که باید برای انتخاب شریک زندگی منطقی تصمیم بگیری وگرنه حتما شکست میخوری، باید احساسات را کنار گذاشت و منطقی و عقلانی تصمیم گرفت و نباید اجازه داد که احساسات بر ما غلبه کنند حتی رد پای این دیدگاه در کتاب های روانشناسی هم دیده می شود.

اما قلب من در تمامی تصمیم گیری های مهم از جمله ازدواج دخیل بود و همیشه هدایت و الهاماتش را بدون مقاومت می پذیرفتم و تمام مدت سکاندار بی چون و چرای اقداماتم در طول مسیر زندگی بود و البته همیشه هم از انتخاب هایم راضی بودم، اما دیگرانی که نمیدانستند علت این همزمانی ها و همیشه بودن من در جای درست و انجام کار درست را تشخیص دهند آن را به خوش شانسی تعبیر می کردند.

اکنون با مطالعه ی قرآن متوجه جنس دیگری از آگاهی شدم. من متوجه شدم که قلب جایگاه خداوند است و ذهن زمینی و منطقی جایگاه تجارب ماست و چون تجارب اغلب با ورودیهای محیط تغذیه می شود سرشار از بیم ها و هراس های دنیوی ست و هیچگاه ذهن نمیتواند راه حلی عالی، ماورای تجربیات معمولی و اغلب ناخوشایند در اختیار ما قرار دهد چون دریافت های محیط هیچگاه خالص و ناب و عالی نیستند. ما در دنیای دو قطبی زندگی می کنیم که همیشه یک قطب آن منفی و ناخواسته است دنیایی که در اغلب تجربیات بشر ردی هم از وسوسه های شیطان و نگرانی و ترس و اندوه دیده می شود، اما روح ما که پاسخ های قلب از آن نشات میگیرد و به خداوند همواره وصل است از عالم غیب با ما در ارتباط است جایی که فقط خداوند حضور دارد و بدی واقعیت ندارد. دنیایی ماورای دنیای محدودی که در ان زندگی میکنیم دنیایی که همه چیز عالی و نامحدود هست و هیچ اثری از کمبود و غم و ترس وجود ندارد.

قلب همیشه به خداوند وصل است و اگر از قلب (روح) خود پیروی کنیم حتما پاسخ و راه حلی که دریافت میکنیم راه حلی است که خداوند در اختیار ما قرار داده است.

شاید این سخنان برای همه ی ما که یک عمر شنید ایم انسان باید منطقی باشد کمی عجیب به نظر برسد و شاید برایمان سوال پیش بیاید مگر میشود که عقل اشتباه کند و احساسات درست بگوید؟

بگذارید کمی دقیقتر موضوع را بررسی کنیم.

در دین اسلام به موضوع خودشناسی خیلی توجه شده و ما احادیث و آیات فراوانی داریم مبنی بر اینکه اگر انسان به خودشناسی برسد به خداشناسی می رسد. آیا تا به حال از خودمان پرسیده ایم که ما چه ربطی به خدا داریم که خودشناسی ما را به خداشناسی بخواهد برساند که اگر به شناخت صحیحی از خودمان برسیم به خداشناسی دست یافته ایم؟

علت اینکه خودشناسی مقدمه ی خداشناسی ست این است که ما از جنس خداوند هستیم و این موضوع به وضوح در قرآن به آن پرداخته شده و خداوند در آیات گوناگون میفرماید ما از روح خود در شما دمیدیم وقتی خداوند از روح خود در ما دمیده یعنی اینکه اصل ما و درون ما، "خداوند" است و ما از خداوند به هیچ وجه جدا نیستیم.

این برخلاف تمامی تعالیم دینی و مذهبی است که تا کنون به ما آموخته شده، در تعالیم دینی و مذهبی (چه دین اسلام چه مسیحیت و یهودیت) همیشه این ذهنیت به ما خورانده شده که ما به علت گناهان فراوان یا به علت اینکه انسانی معمولی هستیم نمیتوانیم به صورت مستقیم با خداوند ارتباط داشته باشیم و فقط انسان های خاص (پیامبران و امامان و اولیای الهی) که از گناه پاک و مبرا بوده اند و انسان های خاصی هستند می توانند با خداوند ارتباط مستقیم داشته باشند.

اما وقتی وارد سرزمین زیبا و دل انگیز قرآن می شویم و ذهن خود را از تمامی تعصبات و تعالیم نادرست مذهبی می شوییم می بینیم که همه ی ما انسان ها از دیدگاه خداوند موجودات خاصی هستیم و خداوند بعد از آفرینش نوع ما، به خود لقب احسن الخالقین داده و تمامی جهان و آسمان ها و زمین را به تسخیر ما در آورده است و بین ما و پیامبران الهی هیچ تفاوتی در کیفیت آفرینش نیست تفاوت فقط تفاوت در میزان ایمان و اعتقاد ما به خداوند و در میزان تقوایمان است، خداوند در آیات متعددی میفرماید که پیامبران انسان های معمولی بودند که در بازار راه میرفتند یا اینکه ما پیامبری از جنس خودتان برای شما مبعوث کردیم و به همین دلیل مردمان زیادی به پیامبران ایمان نمی آوردند وآنها را تکذیب می کردند چون معتقد بودند که خداوند باید از آسمان فرشتگانی را برای هدایت آنان نازل کند یا اتفاق خاصی بیوفتد یا فرد خاصی برای آنها تعالیم الهی را مطرح کند.

خداوند در آیات متفاوتی بر این موضوع تاکید دارد که ما خوب و بد انسان را به او الهام می کنیم به طور مثال در سوره ی شمس خداوند هفت بار به موارد مختلفی از جمله روز و شب و آسمان و زمین قسم یاد می کند، و بعد از هفت بار سوگند یاد کردن می فرماید: فالهمها فجورها و تقواها (ما خیر و شر انسان را به او الهام می کنیم) یا در آیات متفاوت دیگری می بینیم که به افرادی غیر از پیامبران هم وحی میشده، مثل یاران حضرت عیسی (آیه 111 سوره ی مائده) یا مادر حضرت موسی که جزو پیامبران نبوده (آیه ی 7 سوره ی قصص) یا در مورد اینکه زنبور عسل روی کدام گل بنشیند و چگونه خانه سازی کند از واژه ی وحی استفاده می شود (آیه ی 68 سوره ی نحل).

بعضی از افراد برای گمراه کردن اذهان به انواع مختلف وحی معتقد هستند و در تفسیر اینگونه آیات معتقدند که وحی مراتبی دارد وحی ای که به غیر پیامبران میشده با وحی ای که به پیامبران می شود متفاوت است

خداوند با هر موجودی به زبان خودش سخن میگوید اما چیزی که قابل انکار نیست این است که همه ی موجودات عالم هدایت خداوند را دریافت می کنند و ما هرگز، در هیچ لحظه ای از خداوند جدا نیستیم.

پس اینکه با خداوند در ارتباط هستیم وهر لحظه خیر و شر ما به قلبمان الهام میشود سخن گزاف یا عجیبی نیست. بعضی از انسان ها آنقدر به علت باورهای اشتباه مذهبی از اصل خود دور افتاده اند و از حقیقت فاصله گرفته اند که حتی گاهی بعضی از آنها با شنیدن این سخن عصبانی می شوند که چرا فلانی ادعای اتصال به عالم غیب دارد و خودش را انسان خاصی فرض میکند؟

همه ی ما چه خاص، چه عام، چه گناهکار چه بی گناه، فارغ از تمام تجربیات نامناسبی که در گذشته داشته ایم، هر لحظه می توانیم بدون هیچ گونه واسطه ای با خداوند ارتباط برقرار کنیم و از طریق نشانه ها یا الهاماتی که به قلبمان نازل می شود یا در عالم خواب یا سایر موارد، پاسخ ها و هدایت ها را به آسانی دریافت کنیم، تنها موردی که مانع این اتصال می شود باورهای اشتباه مذهبی است و تردید در این موضوع که آیا ما واقعا میتوانیم با خداوند ارتباطی به این شکل و با این کیفیت داشته باشیم؟

همه ی ما لایق و ارزشمند هستیم و اگر احساس گناه و بی لیاقتی و بی ارزشی را از خودمان دور کنیم و تمام باورهای نادرست و اشتباه مذهبی را از ذهن خود پاک کنیم و این سخن را باور کنیم که خداوند با ماست، درون ماست وهیچ گاه از ما جدا نبوده، می توانیم به سادگی و راحتی با دریافت الهامات الهی در مسیر خوشبختی و هدایت و سعادت در دنیا و آخرت قرار بگیریم.

ما میتوانیم نام آن را وحی، الهام، نشانه یا به زبان ساه تر "به دل افتادن" بگذاریم اما هر نامی برای آن انتخاب کنیم تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نخواهد کرد.

و در انتها سه نکته ی مهم در مورد الهامات خداوند وجود دارد که لازم است به آن اشاره شود:

اولین نکته این است که الهامات خداوند ساده هستند، هر زمان سوالی از خداوند داریم پاسخ های ساده دریافت می کنیم یعنی یکی از ویژگی های الهامات الهی ساده بودن آن است، هیچگاه خداوند از ما نمیخواهد کارهای سختی انجام دهیم. می توانیم باز رجوع کنیم به داستان های قرآنی و این ویژگی ساده و آسان بودن هدایت الهی را در داستانها مشاهده کنیم. مثلا خداوند از مادر حضرت موسی نمی خواهد فرزند خود را بالای کوه بگذارد یا با مامورین فرعون بجنگد یا با فرزندش از شهر فرار کند بلکه ساده ترین راه که فقط نیاز به شجاعت دارد به او وحی می کند، آنها در سرزمین مصر زندگی میکردند و در کنار رود نیل و همه ی سکونت گاهها به آسانی به رود نیل دسترسی داشتند پس از او خواسته شد فرزندش را به رود نیل که در نزدیکی محل زندگیشان بود بسپارد، یا در داستان حضرت مریم، بعد از به دنیا آمدن حضرت مسیح، فقط از حضرت مریم خواسته می شود که به سمت قوم خود برود و با هیچ کس سخن نگوید و اینکه خداوند، خودش بقیه ی کارها را انجام خواهد داد. این داستان ها مبین این موضوع هستند که الهامات و هدایت های خداوند و کارهایی که خداوند از ما میخواهد انجام دهیم بسیار ساده و آسان هستند و متاسفانه به علت سادگی زیاد آن را باور نمی کنیم و دنبال راه حل های پیچیده تری هستیم چون ذهن انسان همیشه دوست دارد موضوعات را سخت جلوه دهد اما قوانین خداوند ساده و طبیعی است.

دومین موضوع در مورد الهامات و راه حل های الهی، پاسخ به طرح این سوال در ذهن ماست که از کجا تشخیص دهیم پاسخ هایی که به ذهن ما میرسد از طرف خداوند است، نکند ذهن محدود ما آن را ساخته باشد یا اینکه نجواهای شیطان برای گمراه کردن ما از مسیر باشد؟ این نکته ی مهمی است که بدانیم پاسخ ها و الهامات خداوند همیشه زمانی دریافت می شود که در حالت آرامش و شادی هستیم و اگر در احساس بد باشیم یا ناراحت و عصبانی باشیم یا احساس ترس و نگرانی داشته باشیم هر راه حلی که به ذهن میرسد به هیچ وجه راه حل الهی نیست، درواقع برای دریافت راه حل الهی باید ابتدا از احساس بد خارج شویم چون ما فقط و فقط در صورت آرامش به خداوند وصل هستیم.

و نکته ی آخر اینکه ما برای آسان پیمودن مسیر زندگی و تجربه ی لذت و شادی بیشتر، بهتر است هم در مورد موضوعات ساده و روزمره و هم برای حل مسائل مهم و حیاتی از خداوند مشورت بگیریم اینگونه منیت و خودخواهی ما کمتر خواهد شد و بیشتر احساس نزدیکی به خداوند خواهیم داشت و اینکه مطمئن باشیم چه موضوعات ساده و چه مسائل به زعم ما پیچیده، برای خداوند تفاوتی ندارد و همه چیز برای خداوند ساده است، ما با ارتباط لحظه به لحظه وقت خداوند را نمیگیریم، خداوند ویژگی های انسان گونه ندارد، این تفکر که فقط باید در امور مهم به خداوند تکیه کرد، نگرش اشتباهیست.

خدا با زبان نشانه ها با ما سخن می گوید
انتشار : ۶ اسفند ۱۳۹۷

برچسب های مهم

تقوا یعنی کنترل ذهن


                                                      

به نظرم مفاهیم دینی و مذهبی لازم است به روز رسانی شوند تا انسان های این عصر هم بتوانند دین را درک کنند و با آن ارتباط برقرار کنند آنگاه به این نتیجه خواهند رسید که دین نه تنها نیامده آنها را از لذت و خوشی باز بدارد بلکه خواهان لذت و خوشی برای آن هاست و آمده تا قبل از آخرت، دنیای آدم ها را آباد کند.

در گذشته تصور میکردم تقوا یعنی کنترل نفس و نفس یعنی چیزی که ما را وادار به گناه (فحشا و روابط نامشروع، بی حجابی، دروغ، تنبلی در انجام واجبات دینی مثل نماز و روزه) می کند...

الان هم همینطور فکر میکنم با این تفاوت که تعریف واژه ی تقوا، واژه ی نفس و واژه ی گناه در ذهن من تغییر کرده است.

گمان میکردم کشتن نفس و پا گذاشتن روی نفس، یعنی هر چه دلم می خواهد را نادیده بگیرم و پا روی خواسته های دلم بگذارم.

گمان میکردم خواسته های دلم خواسته های نفسانی هستند و من آمده ام به این دنیا که چشمانم ببیند و دلم هوس کند و آنوقت با سرکوب کردن خواسته های دلم به معنویت و خدا و آخرت و نعمت های بهشتی نزدیک شوم.

گمان میکردم هر چه قدر با خواسته های مادی ام بجنگم و از دنیا فاصله ی بیشتری بگیرم، به خداوند و آخرت نزدیکتر شده ام، گمان میکردم جهاد با نفس یعنی جهاد با قلب و خواسته های قلبی ام.

اما هیچ وقت نتوانستم بین این تفکرات و مهربانی خداوند ارتباطی ببینم، نمیتوانستم باور کنم خداوند این همه نعمت را آفریده برای اینکه از آنها صرف نظر کنم.

نمی توانستم باور کنم خداوند این نعمت ها را آفریده فقط برای اینکه من را امتحان کند و ببیند چقدر در برابر آنها خوددار هستم و چقدر می توانم از آنها دوری کنم تا در آخرت جایگاه بهتری داشته باشم.

نمی توانستم ارتباطی بین بخشندگی خداوند و رزاقیتش با اینکه باید بین دنیا و دنیای بعد یکی را انتخاب کنم، بیابم.

همیشه از خودم می پرسیدم چرا خداوند قوانینش را طوری وضع نکرده که هم در دنیا لذت و شادی را تجربه کنیم و هم در آخرت و چرا او هم دنیا و هم آخرت را برایمان نمی خواهد مگر خداوند بخیل است؟ مگر او بخشنده و وهاب نیست؟ کسی که بخشنده است همیشه بخشنده است نمی شود که در دنیا بخل بورزد و در آخرت بخشنده، اگر من در این دنیا پی به صفت بخشندگی خدا نبرم چطور می توانم در آخرت به آن پی ببرم؟

چرا خداوند داشتن بهشت را منوط به نداشتن و فدا کردن دنیا قرار داده و چرا باید از یکی صرفنظر کرد برای رسیدن به دیگری؟ مگر نعمت های دنیوی آفریده ی خداوند نیستند چرا باید از نعمت های خداوند صرفنظر کنیم؟ اگر از این نعمت ها استفاده نکنیم چطور می توانیم مراتب سپاسگذاری را به جا آوریم؟ مگر نه اینکه سپاسگذاری یک اصل مهم در ارتباط با خداوند است؟

آیا واقعا با پا گذاشتن روی خواسته هایی که تضادهای زندگی و مشکلات آنها را متولد ساخته، می شود به خدا رسید؟ آیا می توان با این دیدگاه رزاقیت و رحمانیت و مهربانی خداوند را باور کرد؟

با خواسته های قلبم مبارزه کردم، با نعمت ها، خوشی ها، ثروت ها، لباس های زیبا، خانه ی قشنگ، مسافرت و مهمانی و تمام خوشی های دیگر... به امید اینکه به خداوند برسم، اما هیچ گاه احساس نزدیکی و صمیمت نکردم با آن خدا، در نظر من آن خدا، خدایی خشمگین، بی رحم و عصبانی بود که نه تنها قدر این از خودگذشتگی های مرا نمی دانست بلکه منتظر بود خطایی از من سر بزند تا به شدت مواخذه و مجازاتم کند، آن خدا زیبا نبود.

وجودم سرشار از اضطراب و ترس و احساس گناه بود و باز برایم سوال می شد که پس چطور خداوند انتظار دارد مومنین نه ترسی و نه غمی داشته باشند؟ لابد من مومن واقعی نیستم باید فشار بیشتری به خودم بیاورم و تلاش بیشتری کنم اما با وجود فشار و تلاش بیشتر، باز هم هیچ...

علاوه بر ترس و افسردگی، وجودم پر از احساس نفرت بود نسبت به تمام کسانی که زندگی می کنند، خوش میگذرانند و شاد هستند و با خودم میگفتم بالاخره روز گریه ی شما و برچیده شدن بساط شادی شما فرا می رسد. خداوند از شما به خاطر دور بودنتان از خداوند و چسپیدن به زندگی انتقام خواهد گرفت.

وجودم پر از حسادت و کینه بود نسبت به کسانی که نعمت داشتند. حرص میزدم به همین داشته های اندکم و چسپیده بودم به آنها که مبادا همین اندک خوشی و نعمت هم به جرم دلبستگی از من گرفته شود با اینکه میدانستم دینداری یعنی دور بودن از حرص و حسد، و این صفات نازیبا هستند اما چاره ای نبود، نگرش نازیبا خواهی نخواهی این صفات را در وجود انسان پرورش میدهد.

تا اینکه از این وضعیت مرتاض گونه و صوفی گرایانه خسته شدم تمام جوانی و نشاطم داشت از دست میرفت و من داشتم در عین زنده بودن، مردن را تجربه میکردم، عجیب دلمرده و افسرده شده بودم اما برای تغییر وضعیتم تلاش نمیکردم چون به من گفته بودند هر چقدر غمگین تر باشم به خداوند نزدیکترم.

اما درد تا یک جایی قابل تحمل است و وقتی از یک حدی بگذرد نتیجه معکوس خواهد شد. برای من هم همینطور بود شروع کردم به برعکس رفتار کردن، تمام گذشته ام را به یکباره کنار گذاشتم، نسبت به حجاب که مهمترین اصل و رکن مذهب گذشته می دانستم کاملا بی اعتقاد شدم و شروع کردم به پوشیدن لباس های رنگی و آرایش های رنگارنگ.

نمازم را سریع تمام میکردم و بعد از نماز دقایق طولانی را به صحبت های خودمانی و صمیمی با خدا میگذراندم و درد دل میکردم و سبک می شدم به جای امر و نهی کردن دیگران به اینکه نماز سروقشان دیر شده، سعی میکردم آنها را بپذیرم و بدون اینکه با اعمال ظاهری مثل نماز و روزه قضاوتشان کنم، دوستشان داشته باشم، در واقع به طرز عجیبی مهربان تر و سهل گیر تر شده بودم و نه به خودم و نه به دیگران سخت نمیگرفتم.

کم کم روحیه ی از دست رفته ام را پیدا کردم و خداونددر ذهنم تغییر ماهیت داد، دیگر کمتر از من خشمگین می شد و کمتر سرزنش یا قضاوتم میکرد ترس ها و احساس گناهم کمتر شده بود اتفاقات خوشحال کننده به طرز معجزه آسایی در زندگی ام بیشتر شده بود و با کمال تعجب می دیدم که با صدای بلند میخندم بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشم.

انگار مداد رنگی به دستم داده بودند و دنیای سیاه و سفیدم داشت رنگ و لعابی تازه میگرفت.

ذوق زده بودم شبیه کودکی که تلویزیون سیاه و سفید را از اتاقش میبرند و تلویزیون رنگی برایش می آورند تا بتواند دنیای درون این قاب جادویی را با کیفیت و زیبایی بالاتری تماشا کند. نه تنها دنیا را، بلکه خودم را ودیگران را هم زیباتر میدیدم. سپاسگذارتر شده بودم و احساس نزدیکی بیشتری به خدا میکردم اشک هایم کنار سجاده به جای اینکه بوی غم داشته باشد بوی شوق و نزدیکی به خداوند را داشت.

شروع کردم به مطالعه ی کتب روانشناسی خارجی (گرچه کمی ته قلبم عذاب وجدان داشتم از اینکه به جای کتب دینی عالمان دینی خودمان کتب روانشناسی مردم سرزمین کفر را مطالعه میکنم) آنها به عکس کتب داخلی تصویری از یک خدای مهربان را برایم به نمایش گذاشتند.

بعد از خواندن کتب روانشناسی شروع کردم به مطالعه ی قرآن، هرچقدر که با دید باز و بدون تعصب قرآن را مطالعه کردم بیشتر بین قرآن و کتب روانشناسی ارتباط پیدا کردم و بین آموزه های قرآن با آنچه در کتاب های دینی داخلی خوانده بودم فاصله دیدم.

متوجه شدم دینی که یک عمر به من معرفی کرده بودند هیچی ارتباطی با خواست خداوند از من ندارد، خداوند از من می خواهد یک زندگی زیبا برای خودم بسازم و هر چقدر زندگی ام زیباتر باشد یعنی دین دارتر هستم. در حالی که دین سابقم پر بود از خرافه و باورهای نادرست و عقاید باطل.

هر چقدر بیشتر قرآن را مطالعه کردم متوجه شدم آن چیزی که برای خداوند اهمیت دارد دیدگاه انسان است تا اعمال عبادی ظاهری.

خداوند بیشتر در مورد مفاهیمی مثل ایمان و توکل سخن گفته بود و اینکه کسانی که تقوادارند برکت از آسمان و زمین بر سر و روی آنها می بارد.

حجابی که در تمام طول عمرم مهم ترین اصل از دین برایم معرفی شده بود فقط دوبار در قرآن به آن پردخته شده بود اما مفهومی مثل توحید و دوری از شرک بارها و بارها در قرآن تکرار شده بود اما من هنوز نمیدانستم توحید یعنی چه و شرک نداشتن به چه معناست؟

وقتی با دقت بیشتری کتب روانشناسی را با قرآن مقایسه کردم بیشتر معنای نفس و جهاد با نفس و تقوا را متوجه شدم.

طبق آخرین یافته های روانشناسی ذهن ما سه بُعد دارد: ذهن هوشیار (ذهن نفسانی یا دنیوی)، همان که در دین ما تحت عنوان نفس از آن یاد شده است و ذهن نیمه هوشیار و ذهن فوق هوشیار که همان بعد الهی وجود انسان هاست.

ذهن هوشیار یا ذهن تجربی همان ذهن بسیار منطقی است که دنیا را با همه ی محدودیت هایش می بینید و هر خواسته ای داشته باشیم به خاطر تجربه ی کمبود ها و محرومیت ها در تمام طول مدت عمر، رسیدن به آن ها را محال می پندارد.

 

برخلاف دیدگاه قبلی ام که گمان میکردم نباید چیزی از خدا بخواهم، دانستم باید هر روز خواسته ای جدید داشته باشیم و برای رسیدن به آن تلاش کنم و با تمام ناامیدی ها و ترس ها و نشدن های ذهن هوشیار (نفس) خود مبارزه کنم، باید باورهای محدود کننده و خرافاتی که در تمام مدت عمر جذب ذهن هوشیارم (نفس) شده مبارزه کنم و باورهایم را تغییر دهم تا به خواسته هایم برسم.

دریافتم تقوا به معنای نگهداری ذهن هوشیار (نفس) و محصور کردن آن با هر هرچیزی ست که برایم مفید است و دور شدن از موارد حاشیه ای و بی فایده.

تقوا یعنی دورشدن از اخبار و سریال ها و فیلم هایی که افکار منفی و باورهای نادرست و خرافی ذهنم را تغذیه می کند. تقوا یعنی دور شدن از شبکه های اجتماعی که به جای پرداختن به اهداف مفید تمرکزم را از مسائل با ارزش بر می دارد و به تلف کردن وقتم و پرداختن به مسائل حاشیه ای ترغیب می کند.

تقوا یعنی دور بودن از خبرهای نگران کننده درباره ی جنگ و خشونت و مرگ و میر و مسائلی که ذهنم را از زیبایی هایی که در جهان است منحرف کرده و به سمت زشتی ها سوق میدهد.

تقوا یعنی مبارزه با نجواهای ذهن و شیطان که قسم خورده ما را ناامید کند و کاری کند که نتوانیم سپاسگذار باشیم و تلاش برای حفظ امید و ایمان برای ادامه ی مسیر رسیدن به موفقیت و خوشبختی.

تقوا یعنی در زمانی که مسائل و مشکلات به اوج خود میرسند بتوانیم ذهنمان را کنترل کرد و آرامش خود را حفظ کنیم.

تقوا یعنی مواظب آشغال های محیط شویم و از ورود آنها به ذهنمان جلوگیری کنیم و به همان اندازه که حواسمان هست چه چیزی به خورد جسممان می دهیم حواسمان باشد چه چیزی به خورد ذهنمان میدهیم.

تقوا یعنی به جای اینکه جامعه، فرهنگ، دوستان، اعضای خانواده و فامیل و تلویزیون نگرش مرا کنترل کند من خودم آگاهانه با توجه به خواسته هایی که دارم و فلسفه ای که از زندگی درک کرده ام نگرشم را برگزینم و انتخاب کنم.

و وقتی بتوانم ذهنم را از تعصبات و خرافات دینی پاک کنم از باورهای نادرستی که نزدیکانم و فرهنگ جامعه به خوردم داده بودند پاک کنم و از جمع دوستان و افرادی که چیزی برای یاد دادن به من ندارند و از هر ده جمله ای که بیان میکنند نُه جمله ی آن حرف های منفی و گله و شکایت و ناسپاسی است فاصله بگیرم و تنهایی را ترجیح دهم یعنی با تقوا هستم.

جهاد با نفس یعنی مبارزه با باورهای نادرست و عقاید غلط که ما را از مسیر موفقیت و خوشبختی دور می کند.

به خاطر همین هم تقوا اول از همه سبب آبادانی دنیای انسان می شود خداوند در آیات متعددی بین تقوا و نعمت ها هم در این دنیا و هم در جهان آخرت ارتباط مستقیم برقرار کرده است.

بنابراین بر خلاف تصور مذهبیون، تقوا دور انداختن نعمت های دنیوی نیست، بلکه دور انداختن آشغال های محیط هست آشغال هایی که باعث دور شدن ما از نعمت ها و موفقیت های پایدار می شود.

جهاد با نفس جنگیدن با خواسته های برحق قلبی مان نیست خواسته هایی که برنامه ی جهان هستند برای اینکه ما حرکت کنیم و با به دست آوردنشان هم خودمان رشد کنیم و هم زمینه ی رشد را برای دیگران فراهم کنیم و هم باعث گسترش و پیشرفت جهان شویم.

خواسته های ما در این دنیا خواسته های نفسانی نیست، خواسته های نفسانی: تنبلی و پرداختن به مسائل حاشیه ای و یک سلسله تشریفات ظاهری دین است که هیچ محتوایی ندارد و تمرکز ما را از اصل و ریشه ی دین منحرف می سازد.

دینِ خالی از تلاش برای بهبود زندگی در این جهان و آبادانی زندگی دنیوی، همان حربه ی شیطان است که باید با آن مبارزه کرد چرا که شیطان در پی است به نام دین و در قالب و پوسته ی تعلیمات دینی، این دنیایمان را از ما بگیرد و اینجا را برایمان جهنم کند و وقتی این اتفاق بیوفتد خود به خود آخرت ما از دست رفته خواهد بود، چون آخرت چیزی نیست جز ادامه ی این دنیا، دنیا مزرعه ی آخرت است وقتی شیطان با نگرش نادرست مزرعه را به آتش بکشد و با آفت خرافات به جان مزرعه ی دنیا بیوفتد خود بخود چیزی برای درو (آخرت) باقی نخواهد ماند.

 

تقوا یعنی کنترل ذهن
انتشار : ۲۶ بهمن ۱۳۹۷

برچسب های مهم

توکل یعنی چه؟


خیلی کارها توی زندگی ام انجام داده ام که نیاز به شجاعت داشته است. نیاز به عبور از ترس ها و حرکت کردن...

همه ی آن ها را فقط توانستم با این اعتقاد به سرانجام برسانم که یک نیروی برتر هست که کمکم خواهد کرد و کارها را برایم انجام خواهد داد...

این نیرو قادر است حایی که هیچ راهی وجود ندارد یک راهی ایجاد کند...

این نیرو قادر است زمانی که شرایط نامناسب است همه چیز را به نحوی تغییر دهد که شرایط به نفع من پیش برود...

این نیرو قادر است زمانی که به نظر می رسد زیر بار مشکلات در حال له شدن هستم و همه چیز برعلیه من است از دل همان مشکلاتی که حس می کنم قادر نخواهم بود از دست آنها خلاصی یابم، ماهیت مسائل را طوری تغییر دهد که تبدیل به نعمت شوند...

این نیرو قادر است بدترین دشمنان من را رام کند به شکلی که نه تنها به من آسیبی نرسانند بلکه باعث خیر و خوبی رساندن به من هم بشوند...

این نیرو قادراست سرسخت ترین افراد که هیچ گمانی از خیر رسیدن از سمت آنها به من وجود ندارد با من به نرمی برخورد کرده و با من مدارا کنند...

این نیرو قادر است قلب ها را تسخیر کند و آن قلب ها با من مهربانی کنند...

این نیرو قادر است در زمانی که آبرویم در خطر است طوری همه ی محیط اطرافم را شکل دهد که نه تنها آبرویم حفظ شود بلکه عزت و احترام کسب کنم...

این نیرو قادر است کارهایی انجام دهد که اگر میخواستم به تنهایی انجام دهم باید سال ها وقت و انرژی صرف میکردم...

آموختم این نیرو نیازی ندارد که زمان صرف کند تا من را به خواسته هایم برساند و زمانی که قلبم پذیرا و آماده شود فقط کافی است بگوید: باش و آن چیز موجود شود ...

آموختم که اگر چیزی را نمی دانم و لازم است بدانم و آن آگاهی به من کمک می کند تا در مسیری که مرا به خواسته هایم میرساند بهتر پیش بروم  آن آگاهی را از طریق یک جمله در رادیوی تاکسی، از زبان یک دوست یا در یک کتابی که در کتاب فروشی به طور اتفاقی در حال ورق زدنش هستم به من می آموزد...

آموختم در اوج ناامیدی اگر بتوانم به قدرتش ایمان داشته باشم راه خروجی رابرایم باز میکند...

آموختم اگر به او اعتماد داشته باشم صعب العلاج ترین بیماری ها را به آسانی یک سردرد ساده رفع میکند...

آموختم حتی آن زمانی که نمی دانم چه چیز باعث غم و حال بدم شده او به من می فهماند که چرا حال دلم ناخوش است و چطور می توانم حال دلم را خوش کنم با یک دوش آب گرم؟ یا رفتن به مهمانی؟ یا پنج دقیقه پیاده روی در هوای آزاد؟

او به من آموخت که اگر به شغلی علاقه ندارم و فقط به خاطر درآمدش آن شغل را تحمل میکنم باید به رزاقیتش ایمان داشته باشم و بدون ترس آن را رها کنم و سراغ حرفه ی مورد علاقه ام بروم و یقین داشته باشم تا حرفه ام در آمدزا شود او با بی نهایت دست خود به من رزق میرساند....

آموختم روزی رسان من اوست و من هرگز در تنگنا قرار نخواهم گرفت...

آموختم این نیرو قادر است به من در مواجه با موقعیت هایی که نیاز به شجاعت دارد چنان شجاعت و جسارت ببخشد که هرگز در گذشته و تمام عمرم آن جرات و جسارت را در خودم سراغ ندارم...

توکل یعنی خدای مهربانم تو قدرتش را داری... همه ی دنیا در قبضه ی قدرت توست...

تو علمش را داری تو خلاقی و از بی نهایت طریق می توانی خواسته هایم را اجابت کرده یا مرا از مشکلات برهانی...

تو مهربانی و هرگز تنهایم نخواهی گذاشت حتی اگر گمانم این باشد که بسیار گنهکارم و از درگاه رحمت تو دور شده ام... یا به جای یاری ات مستحق عذابت هستم..

توکل یعنی زمانی که هیچ دستاویزی در بیرون نمی بینی که به آن چنگ بزنی و تمام وجودت سرشار از وحشت است، باز هم در ته قلبت حس کنی یک نفر حضور دارد که می تواند از آن وضعیت تو را برهاند...

توکل یعنی برای هر مشکل به ظاهر لاینحلی راه حلی وجود دارد که از چشم تو دور مانده وحتی به ذهنت هم خطور نکرده و جواب آن در دست خداوند است کافی است به او اعتماد کنی...

توکل یعنی به زیر کشیدن مشکلات از تخت سلطنت و قرار دادن خداوند بر تخت سلطنت...

توکل یعنی آرزوها و خواسته هایم کوچک هستند و خداوند بزرگتر است با فاصله ی خیلی زیادی بزرگتر است است، با نسبت خیلی زیادی بزرگتر است...

توکل یعنی اگر شخصی در زندگیت حضور دارد که حضورش برایت عذاب دائمی شده و گمان میکنی هیچ گاه تغییر نخواهد کرد و هیچ گاه از دست او خلاصی نخواهی یافت بدانی که خداوند قادر است به آسانی او را رام و مطیع تو کند چون قلب همه ی موجودات عالم در دست اوست...

توکل یعنی خدایا همه ی جهان از آن توست اصلا همه ی جهان خودت هستی، من هر کجا باشم در امان ام چون تمام جهان قلمرو توست...

توکل یعنی من فقط اعتماد میکنم باقی اش همه با او، اگر کاری هم لازم باشم انجام دهم به موقع انجام خواهم داد چون قلب من هم در دستان اوست...

 

انتشار : ۱ بهمن ۱۳۹۷

تحلیل کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین (1)


 

 

اولین بار، هشت سال پیش، کتاب چهار اثر را هدیه گرفتم. هدیه گرفتن کتاب مصادف شد با مهاجرت من به یک شهر بزرگتر و تغییرات وتحولات فراوان در زندگی ام و من با مرور بخش هایی از کتاب، احساس کردم خداوند آن را به من هدیه داده تا بتوانم با تغییر وتحولات جدید و ناگهانی زندگی ام راحتتر سازگار شوم. این کتاب را ده ها بار مطالعه کردم. سراسر این کتاب ایمان و توکل به غیب را به من آموخت. البته که با یک بار خواندن این اتفاق رخ نداد اما یک بار خواندن آن کافی بود تا مرا به بارها خواندن آن ترغیب و تشویق کند. این کتابِ فوق العاده تاثیرگذار، سراسر ایمان، شجاعت، توکل و حضور خداوند را در دل انسان زنده می کند و جسارت انجام کارهای بزرگ و قدم های بلند را به انسان می بخشد. من با آموزه های این کتاب توانستم کارهایی را در زندگی ام انجام دهم که از نظر اطرافیانم ریسک بزرگی محسوب می شد. در واقع خداوند با این کتاب و از زبان این نویسنده من را ترغیب به حرکت های بزرگ کرد و به من وعده ی پیروزی داد اینکه بتوانم بر ترس هایم غلبه کنم و پا در درون ناشناخته ها بگذارم و با ایمان و توکل بر موانع غلبه کنم.

بیوگرافی نویسنده که چند صفحه اول کتاب به آن اختصاص داده شده کمک کرد بدانم علت جاری شدن این آموزه های عمیق و ماندگار از زبان این نویسنده چه بوده و به اصالت کلام او ایمان بیشتری بیاورم و بدانم این سخنان از طرف یک آگاهی برتر به این نویسنده القا شده است.

نویسنده ی چهار اثر، خانم فلورانس اسکاول شین در خانواده ای مذهبی پا به جهان گشوده است. ذوق هنری او که از لطافت روح اش سرچشمه میگیرد باعث شد نقاشی را پیشه ی خود سازد. او با شریک عاطفی خود نیز در چنین فضای هنری ای آشنا می شود و بعد از شکست در رابطه و جدا شدن از همسر خود "اورت شین" که یک نقاش بلند آوازه و البته کمی جاه طلب بود، رو به علوم ماوراطبیعه می آورد.

من با خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که من نیز مانند بسیاری از انسان های موثر در تاریخ جهان یک حادثه یا یک سلسله حوادثی را تجربه کرده و خواهم کرد که آن حوادث نقاط عطف زندگی ام خواهند شد و تجربیات من را به دو بخش قبل و بعد آن اتفاق تقسیم خواهند کرد. اتفاقاتی که مسیر زندگی من را با قدرت تغییر می دهند و آنقدر قدرتمند هستند که آینده ی زندگی ام را بسیار متفاوت از گذشته ام رقم می زنند و من را به انسان دیگری تبدیل میکنند. این تغییر بستگی به شاکله و شخصیت هر فرد دارد این تغییرات می تواند فرد را به سمت کفر و بی خدایی و دور شدن از اصل وجودی اش پیش ببرد یا به سمت توکل و ایمانی شکست ناپذیر و این موضوع همواره به خود انسان بستگی دارد.

با مطالعه ی قرآن متوجه شدم خداوند در قرآن این نقاط عطف زندگی را آزمون های الهی می نامد و می فرماید: کسانی که بتوانند برخورد مناسب با این امتحانات داشته باشند و صبر پیشه سازند، آنقدر مقام و منزلتشان نزد خداوند بالا می رود که درود و رحمت خداوند شامل آنها خواهد بود و پاداش عظیمی دریافت می کنند و به گمانم محصول صبر وپیروزی در برابر امتحانات الهی، برای فلورانس اسکاول شین، جاری شدن پیام خدا از زبان این زن و ایجاد کتابی بی نهایت تاثیرگذار است. آنقدر تاثیر گذار که بعد از گذشت یک قرن بوی کهنگی نگرفته و همچنان تجدید چاپ می شود و آموزه هایش به کل دنیا سرایت کرده است.

دیگر برایم عجیب و جای سوال نیست که چرا آمریکا یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان به شمار می رود؟ وقتی موعظه گوها و عالمان دینی چنین متوکل و آگاه در این کشور حضور داشته باشند، نتیجه ی آن پرورش انسان های بزرگ است که با انجام کارهای بزرگ مسیر تاریخ این کشور را تغییر داده اند.

نویسندگان زیادی هستند که در مورد قوانین کائنات و مباحث خودشناسی وخدا شناسی قلم فرسوده اند اما از این بین فقط تعداد کمی هستند که کلامشان تاثیری ماورای مکان و زمان یافته و در طول دهه های متمادی در اذهان باقی مانده است. به گمانم علت تاثیر گذار بودن کلام این افراد، عمل کردن خودِ این نویسنده ها به آگاهی هایی است که درباره ی آن سخن گفته اند. به گمانم وقتی انسان به سخنانی که می نویسد عمل کند و به آگاهی هایی که برای دیگران بیان می کند ایمان داشته باشد، خداوند تاثیر و نفوذی در کلام او قرار می دهد که در سایر آثار کمتر مشاهده می شود.

کتاب چهار اثر، شامل چهاربخش مجزاست که به چهار آموزه ی متفاوت اما مرتبط به هم می پردازد و بیشتر حول و پیرامون مسائلی همچون توکل و ایمان به غیب و رها بودن و واگذاری مسئولیت ها به خداوند می پردازد. به نظرم این کتاب یک راهنمای عملی برای آموزش توکل و ایمان است.

بخش اول این کتاب به این موضوع اشاره دارد که زندگی برخلاف تصور اکثر انسان ها جنگ و نبرد نیست بلکه زندگی صرفا یک بازی است که یک سری اصول و قوانین ساده مانند هر بازی ای دارد.

من آموختم اگر قوانین مربوط به بازی زندگی را بشناسم احساس پیروزی و موفقیت ناشی از یادگیری این بازی ساده و جذاب، من را به پیش خواهد برد و این بسیار متفاوت از زمانی خواهد بود که من بخواهم با آزمون و خطا پی به قوانین بازی ببرم چرا که عمر من هرگز کفاف تجربه های متفاوت و متنوع را به من نخواهد داد و عاقلانه تر این است که وقت و انرژی خود را صرف شناخت قوانین زندگی کنم، آنگاه می توانم با عمل به این قوانین وتمرین کردن در این زمینه، مهارت کسب کرده و پایه های موفقیت را بر آن بنا کنم و زندگی ای سرشار از شادی و لذت را تجربه کنم و مسیر رسیدن به خواسته هایم را نیز کوتاه تر کنم. اما لازمه ی همه ی این قدم ها پذیرفتن قدم اول است. اینکه بپذیرم زندگی تصادفی نیست و قوانینی دقیق برای زیباتر کردن آن وجود دارد و خداوند مرا در جهانی بی قاعده و قانون رها نساخته که عوامل بیرونی یا احتمالات وتصادفات دخیل در سرنوشتم باشند، بلکه من خالق و فرمانروای سرنوشت خود هستم .

همانطور که قوانینی مانند جاذبه یا قانون الکتریسیته وجود دارد قانونی هم به نام قانون زندگی یا کامیابی وجود دارد تعداد زیادی از افراد هرگز این فرصت را به دست نمی آورند به این مرحله از آگاهی برسند که اساسا قانونی وجود دارد. اما کسی که به این حد از آگاهی برسد که زندگی اش تماما در اختیار خود اوست و با قوانین ثابت و بدون تغییر میتواند زندگی دلخواه خود را بسازد آنوقت قدم بزرگی را پیموده است. من از این کتاب آموختم امتحانات و آزمون های الهی کمکی بود تا به این مرحله از زندگی ام راه یابم، بنابراین من می توانم بابت امتحانات الهی از خداوند ممنون و سپاسگذار باشم.

در جایی از کتاب بیان شده که قبل از هر چیز به ملکوت خدا پناه ببرید و مصلحت او را بپذیرید. به گمانم تعداد زیادی از افراد برداشت های متفاوتی از این جمله داشته باشند، چرا که بنا بر اعتقاد اکثر انسان ها خداوند خواسته های انسان را از غربال و فیلتر عبور میدهد و فقط آنهایی را که به صلاح فرد است برآورده می سازد. این گمانی بود من در گذشته نسبت به خداوند داشتم.

پناه بردن به ملکوت خدا و پذیرش مصلحت او معنایی عمیق تر دارد. این بدان معناست که خداوند کمک میکند بهترین مسیر برای رسیدنِ من به خواسته هایی که خودم با میل و اراده ی خود انتخاب کرده ام بیابم و پذیرش مصلحت خداوند یعنی پذیرش اینکه وظیفه ی من فقط خواستن است و رعایت قوانین رسیدن به خواسته ها و مسیر را باید به عهده ی خداوند بگذارم و اجازه دهم او از کوتاه ترین و ساده ترین راه من را به خواسته هایم برساند.

خیلی از افراد را دیده ام که به خواسته های خود رسیده اند اما آن خواسته برایشان شادی و خوشبختی به ارمغان نیاورده است. همیشه برایم سوال بود اگر خداوند خواسته هایمان را غربال میکند پس نباید این افراد به خواسته های خود می رسیدند.

اکنون به این آگاهی دست یافته ام که خداوند همواره به خواسته های من پاسخ مثبت میدهد و او هیچ وقت نخواهد گفت این خواسته به صلاح تو نیست او به من اختیار تام داده است تا خودم برای سرنوشتم تصمیم بگیرم. این آگاهی باعث شد وقتی درخواستی دارم و هر چقدر تلاش می کنم به آن دست یابم اما توفیقی حاصل نمی شود به جای این تصور که خداوند نمیخواهد این اتفاق رخ دهد به این موضوع فکر کنم که آیا قدم هایی که برای دستیابی به خواسته هایم بر میدارم درست هستند یا خیر؟ و به جای مسبب دانستن خداوند سببِ ناکامی ها را درون خودم جستجو کنم.

بعدا این سوال برایم پیش آمد که اگر خداوند همواره پاسخ مثبت میدهد چرا بعضی از خواسته هایم استجابتشان به تاخیر می افتد و با وجود تلاش زیاد هنوز به آنها دست نیافته ام. با خواندن این کتاب متوجه شدم این مانند آن است که من برای تماشای غروب خورشید به سمت شرق حرکت کنم و انتظار داشته باشم غروب خورشید را ببینم. یعنی من هر چقدر هم تلاش کنم و سریع تر به سمت شرق حرکت کنم اتفاقا از خواسته ی خود دورتر هم می شوم. پس میزان تلاش من مهم نیست بلکه مهم این است که تلاش من در جهت درستی باشد. من باید می دانستم سرپیچی از قانون خداوند و اقدامات نادرست نمی تواند من را به خواسته هایم برساند.

در جایی از بخش اول گفته شده انسان باید آماده ی دریافت چیزهایی باشد که می خواهد آن هم زمانی که حتی بارقه ی کوچکی که دال بر تحقق آرزویش باشد موجود نباشد. در واقع امور ظاهری نباید انسان را بفریبد شاید ظاهر اوضاع نه تنها دلخواه نیست بلکه رو به وخیم تر شدن نیز پیش می روند اما در عالم غیب اتفاقاتی در حال رخ دادن هستند که من را به سرعت به خواسته هایم می رساند. دانستم اکثر افراد فریب ظاهر اوضاع و شرایط را میخورند و یک قدمی موفقیت از  حرکت می  ایستند.

بعضی اوقات اوضاع ظاهری زندگی، مانند سطح دریاها که پر از تلاطم و امواج هستند ظاهری آشفته دارند وظیفه ی من این است که در یابم از عمقی به بعد دریاها همواره آرام هستند. برای نوع بشر که در چهارچوب زمان و مکان محصور است پذیرش و درک بعضی از مسائل بسیار دشوار به نظر می رسد او نمیتواند این موضوع را بپذیرد که زمان برای خداوند معنایی ندارد اینکه زمان مخلوق خداوند است و مخلوق نمیتواند خالق را محدود یا عاجز کند. من باید به این سطح از ایمان برسم که خداوند سریع الاجابه است و به محض اینکه من بتوانم به خداوند وصل شوم پاسخ های خداوند به شکل شرایط و اتفاقاتی که خواسته هایم را تامین می کند در لحظه ایجاد می شوند و خداوند هرگز دیر نخواهد کرد.

داستان مردی که تسلیم فقر و گرسنگی ظاهری شد و دست به خودکشی زد و چند روز بعد نامه ای به منزل او پست شد تحت عنوان این مضمون که او صاحب ارثیه ای عظیم ازطرف یکی از اقوام دور خود شده است، درس عبرتی میتواند برای من باشد یا داستان مردی که یک قدمی طلا دست از حفاری برداشته و معدن خود را به دیگری واگذار کرد و صاحب بعدی معدن با اولین کلنگ به طلا رسید باید این درس را به من بیاموزد که تا آخرین لحظات که وسوسه ها من را وادار به تسلیم شدن میکند باز هم باید امید خود را حفظ کنم و از  حرکت نایستم.

در فصل قانون رفاه از بخش اول کتاب، داستان مردی را بیان می کند که نیاز مبرمی به پول داشت و فلورانس به او توصیه کرد که ایده ای که به ذهنش رسیده را عملی کند و به بانک مراجعه کند اما او پاسخ داد محال است که بتوانم این مقدار پول را از بانک دریافت کنم چرا که فردا آخرین روز کاری است و بانک ها راس ساعت دوازده بسته خواهند شد و من نیز زودتر از ساعت ده نمی توانم آنجا حضور داشته باشم و در این مدت کوتاه اتفاق خاصی رخ نمی دهد اما اتفاقی که افتاد این بود که قطارش با تاخیر و یک ربع مانده به دوازده رسید و او توانست در عرض پانزده دقیقه مبلغی را که میخواست دریافت کند. این داستان موید این موضوع است که خداوند برای برآورده ساختن آرزوها وخواسته های انسان نیازی به زمان ندارد و خواسته ها می تواند خیلی ساده و سریع رخ دهند اگر انسان حرکت کند و ایمان داشته باشد.

توصیف دقیق یکتاپرستی


 

 

بگو: ما به خدا ایمان آورده ایم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از طرف پروردگار داده شده است و در میان هیچ یک از آن ها جدایی قائل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم (آل عمران 84).

تسلیم یا اسلام در زبان عربی یک معنا یا توصیف است نه یک نام یا عنوان.

این واژه وضعیت ذهن هر کسی که خداوند را به عنوان قدرت مطلق به رسمیت بشناسد توصیف می کند و به این باور اشاره دارد که فقط خداوند قدرت دارد و هیچ نهاد دیگری قدرت یا کنترل مستقل از خداوند ندارد.

بنابراین واژه ی اسلام در زبان عربی به حالت ذهنی یک فرد اشاره دارد نه یک عنوان دینی که به گروه خاص یا مذهب و فرقه ای خاص تعلق گیرد. هر کس خداوند را بدون بت هایی که در طول تاریخ بر ادیان تحمیل شده بپرستد از نظر تعریف یک فرد مسلمان به شمار می رود.

این وضعیت ذهن مطابق پیام الهی در قرآن است که از طریق همه ی پیامبرانش سینه به سینه گذشته از نوح تا ابراهیم تا اسحق تا محمد خاتم پیامبران.

دین در نزد خدا اسلام است (تسلیم خدا بودن) و کسانی که "کتاب آسمانی" به آنان داده شده (تورات انجیل قرآن) اختلاف نکردند مگر بعد از علم و آگاهی...(آل عمران 19)

هر کس جز اسلام آیینی انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد...(آل عمران 85)

در این آیات دو نکته ی مهم را خداوند متذکر می شود اول اینکه در هر مذهب و دینی قرار داری اصلا مهم نیست فقط مهم آن حالت ذهنی توست که باید مورد تایید خداوند باشد و دوم اینکه این حالت ذهنی را خودت باید به آن رسیده باشی و موروثی نباشد چون خداوند با قاطعیت دستور داده هر چه که نسبت به آن آگاهی نداریم و در واقع برخواسته از تقلید و پیش رفتن با اکثریت و به نوعی هم رنگ جماعت شدن است نپذیریم. خداوند در این باره در آیه ی 36 سوره ی اسراء می فرماید: از آنچه به آن آگاهی نداری پیروی نکن چرا که گوش و چشم و قلب همه مسئولند.

خداوند در سوره ی آل عمران آیه ی 85 می فرماید: آیین اسلام تنها آیین پذیرفته شده از نظر خداوند است اما در جایی می بینیم که می فرماید: هر آیینه از میان آنان که ایمان آورده اند و یهود و صابئان و نصارا هر که به خدا و روز آخر ایمان اشته باشد و کار شایسته انجام دهد بر او نه ترسی است نه محزون می شود (مائده 69)

اگر آیه ی 85 آل عمران را با آیه ی 69 مائده جمع ببندیم متوجه می شویم که مفهوم پیام خداوند این است در هر دین و مسلکی که می خواهی باش ذهن تو باید تسلیم یک نیرو باشد در غیر این صورت قابل پذیرش نیست.

خداوند در آل عمران آیه ی 67 می فرماید: ابراهیم نه یهودی بود نه نصرانی بلکه حنیفی مسلمان بود و از مشرکان نبود. شاید این مورد سوال ذهن خیلی از توده های مردم که فهم و درک عمیقی نسبت به واژه ی اسلام و مسلمان ندارند باشد سوال این است: دین اسلام بعد از حضرت محمد ارائه شده چطور آیین حضرت ابراهیم که از نظر زمانی قبل از حضرت محمد می زیسته می تواند اسلام باشد؟ چطور ممکن است حضرت ابراهیم مسلمان بوده باشد در حالی که این دین در زمان آخرین پیامبر به جهان ارائه شده؟

این آیات نشان می دهد که دینی که محمد ارائه داده و بر آن تاکید داشته همان دین ابراهیم است بدون هیچ تفاوتی و همان دین نوح است بدون هیچ تفاوتی همان دین موسی و عیسی است بدون هیچ تفاوتی. درواقع از آدم تا خاتم سخن خدا یکی بوده و آن هم اینکه یک قدرت مطلق وجود دارد و دین واقعی یعنی اینکه معتقد باشیم فقط یک نیرو در جهان وجود دارد و اصولا برای خدا قالب ها کوچک ترین اهمیتی ندارند.

انتشار : ۵ مهر ۱۳۹۷

سوره ی لیل راه برآورده شدن آرزوها (2)


 

 

شاید گمان کنیم تجربه ی شکست لازمه ی رسیدن به موفقیت است، توده ی مردم تصور می کنند زجر و سختی پیش نیاز رسیدن به موفقیت است. این باور و عقیده در نود و پنج درصد مردم جامعه وجود دارد. حتی آنقدر این عقیده شایع است و درستی آن در بین انسان ها ثابت شده که کتب موفقیت نیز آن را جزئی از فرایند رسیدن به موفقیت ذکر می کنند.

اما وقتی پای خداوند در میان باشد معادله های انسانی کاملا به هم میخورد و با نظریه ی متفاوت خداوند که درکتاب آسمانی خود آن را ذکر نموده مواجه می شویم و می بینیم که سختی کشیدن هیچ گاه جزء ضروری دستیابی به خواسته نیست و خداوند طی دستوراتی بسیار ساده و کاربردی به ما می آموزد که چطور به صورت کاملا آسان و راحت به خواسته هایمان دست یابیم.

خداوند در آیه ی 5 و 6 و 7 سوره ی لیل می فرماید: فاما من اعطی و اتقی، اما آن کس که ببخشد و پرهیزگاری پیش گیرد- و صدق بالحسنی، و نیکی را تصدیق کند- فسنیسره للیسری، ما او را در مسیر آسانی قرار می دهیم.

سه گام ضروری در این آیات عنوان شده که اگر این سه گام به صورت دقیق برداشته شود بعد از آن مسیر رسیدن به خواسته فقط آسانی خواهد بود و آسانی و بر خلاف عموم مردم بدون هیچ گونه زجر و سختی و بدبختی به خواسته هایمان میرسیم. قبل از توضیح این سه مرحله لازم است دقت شود معنای واژه ی "اتقی" در آیه ی 5 که تحت عنوان پرهیزگاری یا ترک گناه توسط مفسرین و مترجمین نگاشته شده معنایی جامع تر و کامل تر دارد.

در زمینه ی مالی من خودم چندین سال بود تلاش می کردم اما موفقیتی کسب نمیکردم با اینکه من و همسرم هر دو کار میکردیم روز به روز بدهکارتر می شدیم و هیچ پس اندازی نداشتیم تا اینکه با مطالعه ی قرآن به این نتیجه رسیدم که باید برای رفع گرفتاری های مالی انفاق کنم. موردی که بارها و بارها در قرآن بر آن تاکید شده، خداوند می فرماید: مومنان واقعی کسانی هستند که در حالت سختی و آسانی می بخشند با اینکه خودم از نظر مالی خیلی مشکل داشتم و پولی که به دست می آوردم کفاف هزینه های جاری زندگی ام را نمیداد تصمیم به انفاق گرفتم. به نظرم این تصمیم مهم ترین و سخت ترین تصمیم زندگی ام بود و میتوانم آن را نقطه ی عطف زندگی خود بدانم زمانی این عمل را انجام دادم که ذهن منطقی ام به شدت مقاومت میکرد و دائم نجوا میکرد خودت تا خرخره زیر بار بدهی هستی این کار را نکن. اما چون در کتاب آسمانی قرآن نوشته شده بود هر کس ببخشد بخشش او مانند دانه ای است که هفتصد خوشه ی گندم از آن می روید و در جایی نوشته بود هرکس به خدا قرض الحسنه بدهد خداوند آن را چندین برابر می کند. ایمان داشتم که معامله با خدا پرسود ترین معامله ی زندگی ام خواهد بود و همانطور هم شد من به انفاق کردن ده درصد در آمدم ادامه دادم الان که به گذشته باز می گردم حسرت می خورم که چرا زودتر این تصمیم را نگرفتم. نتایجی که از انفاق کردن به دست آوردم بی نهایت عظیم بود درهای موفقیت مالی پشت سر هم به رویم گشوده شد و زندگی ام را به دو بخش تقسیم کرد بخش اول زندگی ای سراسر سختی و دویدن و نتیجه نگرفتن و بخش دوم دست به هر چه بزنم طلا شود. بعد از مدتی توانستم تمام بدهی هایم را پرداخت کنم و کلی هم پس انداز داشته باشم.

اقدام دوم شستن ذهن از هر آلودگی ای است که نتایج مالی فاجعه آمیزی به بار می آورد من در قسمت مقاله "خواب ها نقطه ی اتصال عالم ماده و معنا" توضیح داده ام که تصور رایج مردم از تعبیر خواب غائط (مدفوع) پول است. این تصور به خاطر آن عقایدی است که از پیشینیان ما به ارث رسیده، چون گذشتگان پول را کثیف می دانستند غائط را پول تعبیر می کردند در حالی که غائط عقاید نازیبا و غلطی است که درباره ی پول داریم. بارها شده در عالم رویا می بینیم که در حال شستن مدفوع هستیم و بعد در بیداری ممکن است یک اتفاق خوب مالی برایمان رخ دهد. باید دقت کنیم که شستن مدفوع یعنی پاک شدن ذهن از باورهای غلطی که درباره ی پول داریم که نتیجه ی آن موفقیت مالی خواهد بود. اگر بخواهیم معنای تقوا و پرهیزگاری در آیه ی 5 را در باب مسائل مالی شرح دهیم تقوا یعنی شستن و پاک کردن عقاید و افکار آلوده ای که درباره ی پول در ذهن خود داریم و داشتن باورها وعقاید درست درباره ی پول، به عنوان مثال من در گذشته تصور میکردم ثروتمندان انسان های بدی هستند الان طرز فکر خود را تغییر داده ام و میدانم که ثروتمندان انسان های با ایمان، دوست داشتنی و شریفی هستند و این اقدام عملی و تلاش من باعث شد نتیجه ی مالی کاملا متفاوت از گذشته ی خود داشته باشم.

خداوند در آیه ی 6 میفرماید: فصدق بالحسنی، هرکس نیکی را تصدیق کند- نیکی می تواند جنبه های گوناگونی داشته باشد در باب مسائل مالی، تصدیق نیکی یعنی تحسین انسانهایی که قبل از ما به موفقیت مالی رسیده اند و پرهیز از حسادت و انتقاد کردن از موفقیت آن ها، چطور می توانیم از نظر مالی پیشرفت کنیم در حالی که با حسادت و عیبجویی سعی داریم موفقیت ثروتمندان را زیر سوال ببریم؟ عیبجویی، حسادت، انتقاد، تحقیر و کوچک شمردن موفقیت دیگران فقط باعث می شود مغز شما برای مصون ماندن از خطرِ مورد قضاوت و انتقاد قرار گرفتن ،هیچ گاه شما را به موفقیت نرساند. پس اگر میخواهیم موفق شویم باید این دستور قرآن را بسیار جدی بگیریم و هر خیر و خوبی ای که در محیط اطراف خود میبینیم تصدیق و تحسین کنیم. نمونه ی دیگری از تصدیق کردن سپاسگذاری و ذکر نعمت های زندگی خودمان است اگر کوچک ترین نیکی و خیری که در زندگی مان جاری ست را تصدیق کنیم به سرعت نتایج ما بزرگتر و عظیم تر خواهد شد چون طبق اصل تمرکز بر هر چه تمرکز شود افزایش می یابد اما اگر بخواهیم ناشکری کنیم و نعمت های زندگیمان را کوچک و بی اهمیت بشمریم نتیجه ی معکوس خواهیم گرفت.

خداوند قول داده و قسم خورده که رعایت این موارد باعث می شود در مسیر آسان قرار بگیریم و خیلی راحتتر به موفقیت برسیم.

فسنیسره للیسری... ما او را در مسیر آسانی قرار می دهیم.

سوره ی لیل راه برآورده شدن آرزوها (1)



 

در گذشته تصور میکردم خداوند درباره ی خواسته های دنیایی یا سخن نگفته یا فقط به نکوهش کسانی پرداخته که خواستار و طالب موفقیت در جهان مادی هستند. چون درک صحیحی از قرآن و دین نداشتم گمان میکردم دستورات قرآنی فقط برای سعادت اخروی گفته شده و خواسته های دنیایی همه نفسانی هستند و مورد نکوهش خداوند، اما زمانی که از خدای مهربان هدایت خواستم و فهم درست قرآن را از او طلبیدم پرده ای از جلوی چشمانم کنار زده شد پرده ای که خداوند در قرآن درباره ی آن می گوید ما آن را بر دل کسانی افکندیم که ایمان نمی آورند.

اکنون می دانم این کتاب آسمانی بیشتر ازآنکه راهنمایی برای زندگی زیبای اخروی باشد راههای رسیدن به زندگی زیبا در دنیا را با عمل به دستوراتش برایمان فراهم می سازد. برخلاف تصور خیلی ها که این دنیا در فقر و بدبختی زندگی می کنند برای آنکه در آخرت جایگاه بهتری داشته باشند قرآن راه رسیدن به نعمت های جهان آخرت را منوط به خوشبختی در این جهان می داند. دستورات عملی و کاملا کاربردی این کتاب دقیقا همان قدم هایی است که در کتب موفقیت بهترین نویسندگان جهان به آن اشاره شده اما بسیار کاملتر.چند روز پیش داشتم جزء سی ام قرآن را مطالعه می کردم به سوره ی لیل که رسیدم در نهایت تعجب دیدم این سوره خلاصه و فشرده ی کتاب هایی است که در زمینه ی موفقیت مخصوصا امور مالی مطالعه کرده ام و اطلاعات بسیار مهمی که در این سوره ی کوتاه عنوان شده به مراتب بهتر از چندین کتاب با هم است.

کتب موفقیت گاهی با شاخ و برگ دادن به بعضی نکات و رفتن به حاشیه از اصل موضوع بسیار دور شده اند، اما این سوره بسیار خلاصه تاکیدی به نکات مهم برای رسیدن به موفقیت در هر زمینه ای است. من میگویم اگر به مطالبی که در این سوره گفته شده عمل شود خوشبختی خیلی زودتر ازآنچه تصور می کنید در خانه ی شما را خواهد کوبید.

در ابتدای سوره خداوند درباره ی سه چیز سوگند یاد می کند: شب، روز و جنس نر و ماده، نکته ی اول اینکه هر جای قرآن سوگند یاد شده بعد از سوگند مطلب بسیار مهم و قابل تأملی عنوان شده و خداوند با این سوگند می خواهد بفهماند که فقط همین است و جز این نیست و نکته ی دوم اینکه خودِ مواردی که خداوند به آنها سوگند یاد کرده امور بسیار مهم و پرارزشی هستند کما اینکه افراد وقتی می خواهند سوگند یاد کنند و درستی حرف خود را اثبات کنند معمولا جان عزیزان خود را مورد قسم قرار می دهند.

خداوند در جاهای مختلفی از قرآن به زمان سوگند یاد کرده و این نشان میدهد که زمان پر ارزش ترین دارایی انسانی ست که می خواهد به موفقیت برسد و در واقع زمان از چنان ابهتی برخوردار است که وسیله ی سوگند خداوند شده است. یک خصوصیت مهم شب و روز این است که غیر قابل توقف و برگرداندن است یعنی از آغاز خلقت تا کنون همین بوده و تا آخر دنیا و زمان برچیده شدن این جهان نیز همین است هیچگاه نمی توانید تغییری در کوتاه یا بلند کردن شب و روز داشته باشید این نشان می دهد که بعضی از حقایقی که در ادامه ی این سوگندها عنوان شده غیر قابل تغییر هستند و جزو قانون و سنت الهی محسوب می شوند.

عقیده ی محدود کننده ای که در ذهن زنان سرزمین من و عده ی زیادی از زنان جهان وجود دارد و باعث ایجاد جنبش فمینیسم شده این است که خداوند بین جنس زن و مرد تفاوت و تبعیض قائل شده است. یا اینکه برای رسیدن به موفقیت های اجتماعی زنان محدودتر از مردان هستند یا موقعیت ها و شرایطی که در اختیار مردان قرار دارد بارها بهتر و بیشتر از زنان است. خداوند قبل از تشریح راههای موفقیت، سوگند به جنس زن و مرد را عنوان کرده تا به ما بفهماند برای خداوند زن و مرد تفاوتی ندارند و قانون الهی برای رسیدن به موفقیت برای هر دو یکی است و خداوند جهان را طوری خلق نکرده که مردها موفق تر از زنان باشند. در قرآن می بینیم چندین سوره درباره ی زنان سخن گفته شده (سوره نور،نسا،مریم). محدودیت هایی که در جوامع برای زنان می بینیم محدودیت هایی خودساخته و منشا گرفته از فرهنگ ایجاد شده ی خود مردم است و به علت تفاوت ها و تبعیض هایی است که خانواده ها و پدر و مادر در تربیت دختر و پسر رعایت نمی کنند و مصداق گفته های من زنان بسیار موفقی هستند که این عقیده ی باطل را نپذیرفته اند و بسیار موفق هستند حتی در دل روستاهای بسیار دور دست، این افراد تایید می کنند که قانون کائنات برای دستیابی به موفقیت برای همه یکی است. پس اگر محدودیتی در زندگی مان مشاهده می کنیم آن محدودیت در ذهن ماست و اگر این طرز فکر را از ذهن خود پاک کنیم دنیا برایمان آزاد و باز خواهد شد (مراجعه شود به مقاله ی تغییر از درون آغاز می شود).

در آیه ی بعد خداوند می فرماید ان سعیکم لشتی (تلاش و کوشش شما پراکنده است). 

اصلی هست در موفقیت به نام اصل تمرکز، من این مورد را با ذکر دو مثال ساده شرح خواهم داد:

مثال اول: آب در دمای صد درجه می جوشد حال اگر بخواهیم آب را تا دمای 99 درجه بالا ببریم اما مقدار حرارت به اندازه ای نباشد که آب به نقطه ی جوش برسد. اگر چندین روز هم تلاش کنیم آب نخواهد جوشید. این اصل را به عنوان اصل حداکثر تلاش هم می شناسند.

 مثال دوم: تصور کنید ذره بینی در دست دارید و میخواهید در زیر نور خورشید کاغذی را بسوزانید اگر ذره بین را بالا و پایین کرده یا به این طرف و آن طرف بچرخانید اگر هزار سال هم این کار را انجام دهید ذره بین نمیتواند شعله ایجاد کند اما به محض اینکه در نقطه ای خاص متمرکز می کنیم ظرف مدت کوتاهی شعله ایجاد خواهد شد. 

اگر هدفی داریم اما این شاخه به آن شاخه می پریم به هدف خود نمی رسیم. بزرگترین کسب و کارها کسب و کارهایی هستند که افراد آن پشتکار کافی برای رونق بخشی به آن داشته اند. اگر بخواهیم عجله کنیم و زمان کافی و انرژی کافی صرف امری نکنیم و منتظر پاداش آنی و زودگذر باشیم موفق نخواهیم شد و خیلی زود سرخورده می شویم. نمونه ی آن افرادی هستند که دائم در حال عوض کردن شغل خود هستند هنوز بعد از سال ها نتوانسته اند به موفقیت و سوددهی برسند. این در مورد تخصص در زمینه ای خاص هم صادق است کسی که تمرکز خود را بر هنری خاص یا تخصص در رشته ای خاص صرف می کند موفقیت بیشتری به دست می آورد از کسی که از همه چیز کمی می داند. بیشترین در آمد را امروزه متخصصین هر حوزه به دست می آورند.

این در مورد عادت های شخصی هم صدق می کند عادات نامناسبی که در درون ما ایجاد شده نیز یک روزه به وجود نیامده اند که بخواهند با اندکی تمرین و به سرعت تغییر کنند باید برای تغییر آنها تمرکز و زمان لازم صرف شود.

نکته ی دیگر اینکه شخصی خواسته ای دارد اما سال هاست به خواسته ی خود نرسیده، این شخص باید بداند که علت عدم توفیق او این است که عقایدش در جهت خواسته هایش نیست. به طور مثال اگر شما طالب موفقیت مالی و ثروت باشید اما از جهتی در باورها و عقایدتان این باشد که پول کثیف است و ثروتمندان انسان های پست و ظالمی هستند که از راههای نادرست به ثروت رسیده اند شما هرگز به ثروت و پول نخواهید رسید مخصوصا اگر اصرار داشته باشید انسان خوبی بمانید و از راه حلال به ثروت برسید. تلاش پراکنده یعنی باورها در جهتی حرکت می کنند و خواسته ها در جهتی دیگر، تلاش متمرکز یعنی خواسته ها و باورها با هم، هم جهت شوند و این اصل درباره ی تمامی خواسته ها صادق است.

پس بیاییم هدفی واضح و مشخص در هر زمینه ای چه سلامتی چه روابط چه موفقیت مالی و شغلی برای خود تعیین کنیم و عقاید خود را در آن زمینه ی خاص بررسی کنیم و آن را با خواسته ی خود هم جهت سازیم و قدم در مسیر بگذاریم و آنقدر آن موفقیت را دنبال کنیم تا نتیجه حاصل شود. تلاش وقتی با پشتکار همراه باشد نتیجه حتما به دست می آید.

 

انتشار : ۱۰ شهریور ۱۳۹۷

برچسب های مهم

احساسات انسانی و نظر خداوند درباره ی آن ها


 

انسان در طول روز احساسات مختلفی تجربه می کند، غم، نگرانی، اشتیاق، امید، ترس و خشم. منبع تولید کننده ی این احساسات، افکار انسان هستند. روزانه حدود شصت هزار رشته ی فکری از مغز انسان عبور می کند، تعقیب هر فکر و آگاهی یافتن از روند افکار بسیار دشوار است اما کمتر کسی یافت می شود که از احساسات درونی خود آگاهی نداشته باشد در واقع مکانیزم شناخت افکار مثبت و منفی توسط شخص از روی توجه به احساسات قابل ردیابی است.در این بین باز کمتر هستند کسانی که به تاثیرات عمیقی که هر احساس ادامه دار بر زندگی و بر جسم و روح انسان می گذارد توجه داشته باشند.

هر فکر و در پی آن هر نوع احساس، انرژی مخصوص به خود را داراست. این امواج از مغز انسان که مثل دکل انرژی عمل می کند به سمت جهان منتشر می شود و رویدادهای منطبق با سطح انرژی ارسال شده به سمت شخص باز می گردد.

خانم استر هیکس روانشناس و نویسنده ی معروف غربی، در کتاب خود تحت عنوان ((بخواهید تا به شما داده شود))، احساسات مختلف را به ترتیب از بهترین تا بدترین حالت درجه بندی می کند.بهترین نوع احساسات،احساس شماره ی یک شامل نشاط، آگاهی، پذیرش، عشق و شکرگذاری است و در انتهای هرم بدترین نوع احساسات شماره ی بیست و دو، احساس افسردگی، ترس، ناامنی و غم قرار دارد.

نکته ی جالب توجه این است که احساس های متضاد هیچ گاه نمی توانند کنار هم تجربه شوند. در واقع حضور یکی از آنها نشان از نبود احساس متقابل آن است. مانند تاریکی که نشان دهنده ی نبود نور است و به محض حضور نور تاریکی از بین می رود. همینطور است در رابطه با احساس ترس که هر کجا حضور دارد صفت متضاد آن یعنی اطمینان و امید وجود ندارد.

ما در اینجا می خواهیم به بررسی بدترین نوع احساس در لیست درجه بندی یعنی احساس ترس بپردازیم:

حدیث معروفی از حضرت علی (ع) بدین مضمون وجود دارد: بزرگترین گناه، ترس است. همانطور که گفتیم در هرم درجه بندی احساسات نیز در آخرین درجه، احساس ترس قرار دارد و در واقع بزرگترین و بیشترین انرژی منفی متعلق به احساس ترس است. حقیقتی که دانشمندان علوم ذهنی در قرن حاضر به آن دست یافته اند، حضرت علی (ع) هزار و چهارصد سال پیش خیلی ظریف به آن اشاره فرموده است.

شاید برایتان جالب باشد که ترس در واقع نوعی ایمان است. اما ایمان وارونه، ایمان درست، ایمان به حقیقت وجود خیر، نیکی، ثواب و نور است و ایمان نادرست (ترس) در واقع ایمان به بدی، شر، گناه و تاریکی است. احساس ترس یعنی داشتن ایمان به قدرت بدی. اگر انسان معتقد باشد جهان یک سویه و یک جهته است و دارای یک منشا و یک منبع می باشد و آن هم خیر است (این اعتقاد اساس یکتاپرستی و توحید است) آنگاه ترس معنای خود را از دست خواهد داد.

حال ببینیم نظر خداوند درباره این احساس چیست: در قرآن بارها و بارها واژه ی ترس تحت عنوان کلمه ی ((خوف)) تکرار شده و نکته ی جالب اینکه هر بار همراه حرف نفی ((لا)) تکرار شده است. خداوند در آیات گوناگون می فرماید مومنان کسانی هستند که نه ترس و نه اندوهی دارند. 

البته ترسی که تا بدین جا از آن سخن گفته شد ترس ادامه دار و ممتد می باشد. احساسات طبیعی انسان که ترس نیز جزو آن هاست عامل ایجاد کننده ی واکنش های دفاعی بدن انسان هستند و می توانند نقش مثبت و محرک ایفا کنند. اگر احساسات تحت کنترل انسان باشند نه تنها بد نیستند بلکه خوب و عامل حرکت فرد به سمت رفع منشا ایجاد کننده ی خطر می باشند و انسان را وادار به واکنش و فعالیت می نمایند. مانند کسی که از ترس فقر یا بی پولی و نداری اقدام به تلاش و کار و کوشش می نماید. خداوند در این باره در قرآن می فرماید: ما حتما شما را به اندکی از ترس و گرسنگی می آزماییم(بقره 155). اما همین ترس زمانی که از حد خاصی عبور می کند افسار آن از دست انسان خارج می گردد و خطرناک می شود آنگاه به جای حرکت انسان را فلج می کند. ترسی که در قرآن نهی شده در واقع همین ترس فلج کننده است.

حال سوال این است: ما چطور با این ترس مبارزه کنیم و آن را از میان برداریم؟

ترس با فرار کردن از آن قدرت و نیرو می گیرد و با حمله کردن به آن ضعیف و نابود خواهد شد این یک اصل است.

در واقع بهترین راه از بین بردن ترس، حمله کردن به آن است. در چند سطر پیش توضیح داده شد که ترس ایمان به شر و بدی است در حالی که بدی واقعیت ندارد و موهوم و زاییده ی تخیل انحرافی بشر است. چیزی که واقعیت نداشته باشد و پوچ باشد تنها راه اثبات پوچی آن حمله کردن به آن است. مثل ترس از تاریکی که با ورود به آن متوجه پوچی آن می شویم. مثل ترس از سخنرانی در جمع که به محض اقدام، آن ترس از بین می رود و بعد از دقایقی بدن و ضربان قلب حالت طبیعی به خود می گیرد و هر بار بعد از تکرار این روند ترس کمتر و کمتر خواهد شد.

نکته ی آخر در رابطه با ترس این است که مکانیزم ذهن در مقابله با ترس ها مانند مکانیزم عمل ذره بین است. کار ذره بین نشان دادن اشیا کوچک در اندازه ای بزرگتر است ذهن دقیقا همین کار را با ترس می کند و در واقع این جزو مکانیزم دفاعی مغز انسان است که برای پرهیز از ترس آن را بولد و بزرگ نشان خواهد داد. بسیاری از افراد بعد از قرارگیری در موقعیت دلهره آور اغلب اعتراف می کنند که آنقدرها هم که تصور می کردند ترسناک نبوده است. این حالت ذهن را با حمله ی پی در پی به موقعیت های استرس زا می توان کاهش داد و هر بار احساس آسودگی بیشتری را تجربه کرد به طوری که در مواجه با ترس های بزرگتر ذهن همکاری بیشتری نشان می دهد و حالت تدافعی خود را از دست خواهد داد و به پذیرش بیشتری می رسد.

اینگونه انسان با افزایش دامنه ی راحتی خود رشد می کند و بزرگ و بزرگ تر می شود.

 

تغییر از درون آغاز می شود (2)


 

 

در مطلب گذشته به منشا تمام اتفاقات و شرایط زندگی انسان اشاره کردیم و به این نتیجه رسیدیم که تنها کسی که شرایطمان را ایجاد می کند خود ما هستیم و نه هیچ عامل دیگری. 

همه ی ما به این موضوع اذعان داریم، اما انسان معمولا فراموشکار است و خیلی زود با فراموش کردن این موضوع و یادآوری نکردن مدام به خود ممکن است این اصل را فراموش کند و وقتی خلق اش تنگ است تمام دانسته های خود را کنار گذاشته و باز هم انگشت اتهام اش سمت دولت، قیمت دلار، تحریم، رییس شرکت، پدر، مادر یا همسر ولخرج اش قرار گیرد .

لزوم قبول این نگرش و بینش داشتن ایمان به این مسئله است که افکار و باورهای ما دارای انرژی هستند و می توانند بر زندگی ما تاثیر بگذارند و آن را تغییر دهند و در واقع زندگی ما مانند خمیر است و افکار ما مانند دستانی نیرومند که می تواند این خمیر را به هر صورت که بخواهد شکل دهد ایمان به این موضوع همان ایمان به غیب است که بارها در قرآن از آن یاد شده است و ویژگی متقین را داشتن این ایمان می داند.

بعضی دیگر از افراد به این موضوع اعتقاد دارند اما اعتقاد آنها صد در صد نیست و عوامل دیگری را نیز دخیل می دانند مثل تقدیر و سرنوشت،اما این به دور از عدالت خداوند است که به انسان اختیار بدهد اما کنترل زندگی او را در اختیار عوامل دیگر قرار دهد آنگاه این اختیار انسان کاملا بی معنی خواهد بود.

حال که پذیرفتیم این خود ما هستیم که مسئول صد در صد نتایج زندگیمان هستیم سوالی که پیش می آید این است: چطور این نتایج را تغییر دهیم و به نتایج دلخواه خود تبدیل کنیم؟

بعضی ها گمان می کنند برای این کار لازم است وقت معینی به آن اختصاص داده شود و یا اینکه تدارک مراسم خاصی را برای آن باید دید اما پاسخ خیر است هیچ نیازی به اختصاص زمان خاصی برای آن وجود ندارد ما در حین انجام کارهای روزمره می توانیم روی خودمان و باورها و  عقایدمان کار کنیم.

همه ی ما در هر لحظه در حال صحبت کردن با خود هستیم و این گفتگوی درونی از لحظه ی بیدار شدن از خواب صبحگاهی تا شب موقع خوابیدن ادامه دارد. فقط کافی است این گفتگوی درونی را به سمتی مثبت تر هدایت کنیم. ذهن به صورت طبیعی و عادی با گفتگوهای ناامید کننده در حال تخریب شخصیت فرد است ما باید آگاهانه و با تلاش این گفتگوی درونی را مثبت تر کنیم و لازمه ی آن تمرین و دقت در افکار است و وقتی این عمل را تکرار کنیم به صورت عادت در آمده و و به مرور نیاز به صرف نیروی کمتری خواهد بود.

مثلا ممکن است بارها تصمیم به پس انداز گرفته ایم و با شکست مواجه شده ایم. ذهن در این مواقع ممکن است شبیه این گونه زمزمه ها را داشته باشد: باز هم همه ی پولت را خرج کردی؟تو هیچ وقت نمی توانی پس انداز داشته باشی؟تو برای این کار ساخته نشده ای،پدرت هم مثل تو ولخرج بود تو شبیه او هستی،بهتر است دیگر تلاشی نکنی چون ممکن است دوباره شکست بخوری و غمگین شوی.

در این مواقع انسان باید آگاهانه به مواردی بیندیشد که قدرتمند کننده هستند و با گفتن این قبیل جملات خود را به احساس بهتری برساند: من لیاقت مبالغ خیلی زیادی دارم. من به راحتی می توانم پس انداز کنم. قدرت خدا درون من است. من بی نهایت قدرتمند هستم .من توانایی کنترل خود را دارم .شاید در گذشته بارها تلاش کرده و موفق نشده ام اما مطمئنم اگر ناامید نشوم و باز هم تلاش کنم میتوانم از عهده ی آن بر بیایم و این دفعه مدت زمان بیشتر و مبلغ بیشتری را می توانم پس انداز کنم. 

این فقط یک مورد از مثالی بود که زده شد در رابطه با مسائل مختلف و جنبه های مختلف از زندگی مثل روابط، سلامتی و سایر موارد نیز تغییر گفتگوهای درونی بسیار موثر خواهد بود. 

یکی دیگر از راههای تغییر نگرش، تکرار مداوم عبارات تاکیدی مثبت به خصوص در جلوی آیینه است. فقط کافی است ده دقیقه صبح و ده دقیقه شب موقع خواب را به آن اختصاص دهیم و این روند را به مدت چهل روز ادامه دهیم بی تردید نتایج آن شما را طوری شگفت زده خواهد کرد که خود به خود به ادامه ی این روند تشویق خواهید شد.

راه حل بعدی خواندن کتاب و گوش دادن به سخنرانی های انگیزشی است.اما بهتراست بدانیم خواندن یک کتاب خوب بارها و بارها بهتر از خواندن هزاران کتاب است، زیرا هدف ما انباشت اطلاعات در مغز نیست بلکه هدف، تربیت ذهن با تکرار مطالب مفید است.

نکته ای که در انتها اشاره به آن ضرورت دارد این است که همزمان با کار کردن روی خودمان باید مواظب ورودی های ذهنمان باشیم اگر شخصی با هدف تناسب اندام ورزش کند اما در رژیم غذایی خود دقت نکند و هر نوع غذایی با کالری بالا مصرف نماید آیا موفق خواهد شد؟ آیا ورزش به او کمکی خواهد کرد؟ قطعا خیر.

همانطور که در حال تمیز کردن ذهن خود هستیم باید حواسمان باشد آشغال به ذهنمان وارد نشود و گرنه این نظافت هیچ فایده ای نخواهد داشت این آشغال ها میتواند اخبار منفی رسانه ها و شبکه های مجازی یا معاشرت با دوستان منفی نگر باشد.به همین دلیل در دین اسلام دوری از گناه بر انجام ثواب ارجحیت دارد و دور شدن از محیط های آلوده را خداوند در قرآن تحت عنوان تقوا و جهاد با نفس به آن اشاره کرده است.

یادمان باشد موفقیت بهایی دارد تا بهای آن را نپردازیم به آن دست نخواهیم یافت.

انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۷

برچسب های مهم

تغییر از درون آغاز می شود(1)


 

 

موفقیت<<پایدار>> همیشه از درون نشأت می گیرد. باید بیاموزیم که هر اتفاقی از درون آغاز می شود. توضیحات خود را با ذکر مثالی ساده شرح می دهم،به طور مثال اگر لک سیاه یا کثیفی روی صورت ما نشسته باشد و با دیدن خود در آیینه به وجود این لک پی ببریم آیا سعی خواهیم کرد با پاک نمودن آیینه لک را تمیز کنیم یا دستمال را به صورت خود کشیده و کثیفی را از بین می بریم؟

پاسخ این سوال برای همه ی ما واضح است اما نکته اینجاست که خیلی ها در عمل برعکس این رفتار را در پیش می گیرند.درصد زیادی از انسان ها خوشبخت نیستند و تمام عمر خود را برای به دست آوردن احساس خوشبختی صرف می کنند اما اغلب موفق نمی شوند زیرا تلاش آنها مثل پاک کردن آیینه است آنها سعی می کنند با به دست آوردن نتایج بیرونی خوشبختی را احساس کنند در حالی که منشأ عدم احساس شادی در درون خود آنها و به نگرشی که نسبت به مسائل گوناگون دارند مربوط می شود.

افرادی هستند که از عدم اعتماد به نفس در رنج و عذاب اند و سعی می کنند با به دست آوردن موفقیت های تعریف شده از سمت جامعه و یا تغییر دادن ظاهر خود با جراحی های زیبایی تایید دیگران را بگیرند اما هر چقدر هم موفق و هر چقدر هم دیگران از آنها تعریف و تمجید می کنند باز هم از نبود عزت نفس در رنج هستند زیرا اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی مثل همه ی موارد دیگر از درون ما نشأت می گیرد و هیچ کس جز خودمان قادر نخواهد بود آن را به ما باز گرداند.

چند وقت پیش خبر خودکشی ناموفق دوستی را شنیدم که از نظر معیارهای اجتماعی یک نمونه ی موفق محسوب می شد و در تمام جنبه های مختلف زندگی هر آنچه را خواسته بود به آن دست یافته بود و اکثر دوستان و آشنایان به حال او غبطه می خوردند. به گفته ی پزشک مشاور این شخص از بیماری افسردگی رنج می برد. قصد من قضاوت کردن این شخص نیست اما تعجب اطرافیان از کاری که انجام داده بود نشان دهنده ی برعکس بودن تعریف خوشبختی در ذهن آنهاست.

اکثر انسان ها سر قیف زندگی را برعکس گرفته اند می گویند اول به آرزوهایمان دست می یابیم و سپس احساس خوشبختی می کنیم در حالی که اول باید در درون خویش خوشبختی را احساس کنند و سپس این خوشبختی به صورت نتایج بیرونی خود را نشان دهد. 

حال خیلی از اشخاص هستند که  این موضوع را درک نمی کنند و با تلاش فراوان و صرف نیرویی عظیم بعضی از نتایج را برای خود ایجاد می کنند. نتیجه این خواهد بود  که آن موفقیت را خیلی زود از دست می دهند اگر شخصی لیاقت موفقیت را در درون خود ایجاد نکند جهان با از بین بردن نتایج، دوباره احساس شکست و ناکامی را به فرد باز می گرداند و هربار تلاش فرد را خنثی می کند و این هر بار شکست خوردن ها احساس بی لیاقتی بیشتری را به فرد القا می کند تنها راه خروج از این دور باطل شناخت قوانین کائنات و کسب موفقیت های پایدار بر اساس عمل به این قوانین است.

باید بپذیریم که جهان به وسیله ی قوانین دقیقی اداره می شود که نمیتوان با نادیده گرفتن آنها از دست آنها خلاصی یافت. فراموشی این موضوع منشأ تمام سرخوردگی ها و ناکامی هاست. افرادی هستند که روابط زناشویی ناموفقی دارند و سعی می کنند با تغییر شخصیت طرف مقابل اوضاع را درست کنند آنها سعی نمی کنند ابتدا خود را تغییر دهند و نگرش خود را نسبت به روابط تصحیح کنند و اغلب آنها بعد از تلاش بی نتیجه راه حل دوم یعنی جدایی را انتخاب می کنند. جدا شدن از طرف مقابل در اکثر مواقع مثل کنار رفتن از جلوی آیینه است با کنار رفتن از جلوی آیینه لک از صورت ما پاک نمی شود فقط موقتا آن را نمی بینیم. 

پایان دادن به روابط آشفته بدون تغییر خود باعث می شود با ورود به رابطه ی جدید همه چیز عالی به نظر برسد اما خیلی زود همان مشکلات با شدت بیشتر بروز خواهد نمود چون منشا آن مشکلات (نگرش های اشتباه) هنوز همراه ماست. با پاک کردن صورت مسئله هرگز نمی توان به پاسخ رسید. کائنات با شکست های پی در پی به ما یادآوری می کند که زخم به قوت خود باقی ست و فقط با خوردن مسکن به صورت موقت از درد خلاص شده ایم و تاثیر مسکن که از بین برود درد دوباره شروع می شود و راه حل منطقی این است که بیماری را با دارو به صورت ریشه ای مداوا کرد.

در مورد مسائل مالی و شغلی راه حل تغییر شغل نیست بلکه کار کردن روی عقاید و نگرشمان درباره ی شغل و درآمد است وقتی درون مان را بسازیم همزمان با آن شغلمان نیز ساخته می شود بزرگترین کمپانی ها و کسب و کارها را مدیران و صاحبان خود ساخته توانسته اند به این موفقیت برسانند. در کتاب آسمانی قرآن نیز به صورت ظریف به این مطلب بارها اشاره شده است در تمامی آیات ابتدا ایمان و سپس عمل صالح توصیه شده است چرا که ابتدا خودسازی باید صورت بگیرد تا عملکرد و رفتار <<صحیح>> که نتیجه ی این خودسازی ست خود را نشان دهد.

در مطلب آینده درباره ی راه حل ها و روش خودسازی و تغییر عقاید و نگرش ها در زمینه های گوناگون (روابط، سلامتی، شادی و ثروت) بحث خواهد شد...

انتشار : ۷ مرداد ۱۳۹۷

خواب ها نقطه ی اتصال عالم ماده و معنا


 

 

خواب ها نقطه ی اتصال عالم مادی و عالم معنا هستند نقطه ی اتصال ذهن هوشیار انسان با ذهن نیمه هوشیار یا فوق هوشیار او. در رابطه با تعبیر خواب توجه به چند نکته کمک می کند تعبیر دقیق تری از خواب هایمان داشته باشیم.

1- نگرش هر شخص و تعاریفی که نسبت به اشیاء اعمال و وقایع گوناگون دارد در تعبیر خواب او موثر خواهد بود و تحت تاثیر فرهنگ هر جامعه ای خواب ها تعبیر های متفاوت خواهند داشت به طور مثل خواب شراب در فرهنگ ما به کسب مال حرام تعبیر می شود اما در فرهنگ غرب تعبیر این خواب را نشان موفقیت در کارها می دانند. با توجه به تجربیات گذشته ی هر شخص ضمیر ناخودآگاه شخص داستان های متفاوتی را در خواب های شخص ایجاد می نماید به طور مثال برای یک دانشجو یا محقق خوردن شیر، برنج یا نان تازه در خواب می توان به صورت موفقیت در تحصیل برای او تعبیر کرد اما برای یک کاسبکار این گونه خواب ها نشان دهنده ی موفقیت در تجارت و کسب مال تعبیر می شود.

2- بعضی تعابیر ناقص و گاها نادرست و ناشی از باور و عقاید شخص معبر می باشد به عنوان مثال خواب مدفوع را اکثر معبرین اسلامی به پول تعبیر کرده اند که ناشی از باور کثیف و غیر معنوی بودن پول در نظر آنهاست در حالی که مدفوع همانطور که فضولات و دور ریز های جسم انسان محسوب می شود اعتقادات باطل و رفتارهای ناسالم هم به منزله ی مدفوع برای روح و ذهن  انسان است ممکن است شخصی با همسر خود رفتار نادرستی داشته باشد و با دیدن کتابی در زمینه ی همسرداری صحیح نگرش و رفتار خود را تغییر دهد و در خواب خود را در حال مدفوع کردن یا شستن مدفوع در توالت ببیند این نشان از پاک شدن روح او از فضولات(باورها و عقاید غلط) می باشد. پس این امکان وجود دارد که مدفوع کردن تغییر باورهای غلط در رابطه با پول باشد اما تعبیر آن پول نیست.

3- بعضی از خواب ها هیچ گونه تعبیری ندارند و نباید به دنبال تعبیر آنها بود چرا که گاهی شیطان در بیداری نمی تواند به افکار فرد نفوذ کند و سعی خواهد نمود از طریق خواب به ذهن فرد نفوذ کند و اینگونه خواب ها را خواب های شیطانی می دانند که هیچ گونه تعبیری ندارد و نباید به آنها توجه نمود.

4- گاهی رویاهای متفاوت با تعابیر  یکسان را به صورت سلسله وار در برهه ای از زندگی مشاهده می کنیم اینگونه خواب ها حاوی بشارت،مژده و یا هشدار برای فرد هستند و ضمیر ناخودآگاه قصد دارد قبل از وقوع اتفاق فرد را مطلع سازد.

5- بعضی از خواب ها تفسیر اعمال روزانه ی ماست مثلا در بیداری کتابی در زمینه ی موفقیت مطالعه می کنیم در خواب خود را در حال بالا رفتن از پله می بینیم یا در حال صعود به قله.

6- برخی از خواب ها سرنخی هستند برای اینکه فرد متوجه شود تا چه اندازه پایبند بعضی از تصمیمات خود در زندگی می باشد به طور مثال اگر یک فرد سیگاری در بیداری سیگار کشیدن را ترک نموده اما در خواب در حال کشیدن سیگار باشد این نشان دهنده ی آن است که فرد اراده ی کامل برای ترک این عمل به کار نبرده و تصمیم اش قطعی نیست و امکان بازگشت به آن عمل برای او وجود دارد.

بنابراین هیچ کتاب تعبیر خوابی به طور دقیق نمی تواند همه ی خواب های شخص را تعبیر کند و شخص در تعبیر خواب خود لازم است به این نکات توجه داشته باشد.

انتشار : ۲ مرداد ۱۳۹۷

آیا چشم زخم حقیقت دارد؟


 

باید دید فارغ از اینکه دیگران چه می گویند و تعداد آنها چقدر زیاد است و یا اینکه همه ی عمر چه چیزی شنیده ایم حقیقت امر چیست؟

آیا در قرآن به چشم زخم اشاره شده است؟کسانی که بر این عقیده هستند که چشم زخم حقیقت دارد به آیه ی 51 سوره قلم استناد می کنند و آیه ی وان یکاد... را دلیل مدعای خود می دانند اما آیا به راستی این آیه به حقیقت چشم زخم اشاره دارد؟

ما باید در رابطه با آیات قرآن به نکته ی مهمی توجه کنیم و آن هم اینکه آیات دو دسته هستند آیات محکم که پرتکرارترین آیات هستند و آیات متشابه که کم تکرارترین آیات هستند و برای تفسیر درست آنها باید به آیات محکم مراجعه شود خداوند در آیه ی هفت سوره ی آل عمران می فرماید:او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد که قسمتی از آن آیات محکم (صریح و روشن) است که اساس این کتاب می باشد (و هرگونه پیچیدگی در آیات دیگر با مراجعه به اینها برطرف می گردد) و قسمتی از آن متشابه است (=آیاتی که در نگاه اول احتمالات مختلفی در آن می رود ولی با توجه به آیات محکم تفسیر آنها آشکار می گردد) اما آنها که در قلوبشان انحراف است به دنبال متشابهاتند تا فتنه انگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسیر برای آن می طلبند در حالی که تفسیر آن را جز خدا نمی داند و راسخون در علم می گویند ما به همه آن ایمان آوردیم همه از طرف پروردگار ماست و جز صاحبان عقل متذکر نمی شوند. با توجه به این آیه که به راستی رساترین آیه در معرفی قرآن است به این نتیجه می رسیم که کسانی که به دنبال تفسیر و توضیح آیات متشابه هستند در سبب گمراهی مردم هستند این در حالی است که خود خداوند می فرماید علم آیات متشابه در دست من است آیه و ان یکاد که یکی از کم کاربردترین آیات قرآن است و در تمام قرآن فقط یک بار به این موضوع اشاره شده جزو آیات متشابه دسته بندی می شود. این در حالی است که نزدیک به پنجاه آیه اشاره به این موضوع دارد که هر اتفاق و رخدادی که برای انسان پیش می آید به واسطه ی اعمال خود اوست و بارها در قرآن از واژه ها و جملاتی مانند بما کانوا یعملون... بما کانوا یکسبون... بما کانوا یصدفون... و آیاتی همچون بما قدمت یداه... بما قدمت ایدیهم و... صحبت شده و تعداد این آیات آنقدر زیاد است که می توان به جرات گفت هر آنچه برای انسان رخ می دهد به واسطه اعمال و افکار خود اوست. اعتقاد به چشم زخم ملزم به اعتقاد وجود نیرویی به جز نیروی خداوند در عالم هستی است در حالی که این طرز فکر نشات گرفته از کتب تحریف شده ی ادیان قبل از اسلام است آنها به وجود خدایان دوگانه و سه گانه و چند گانه برای اداره ی جهان معتقد بودند اما در دین مبین اسلام و کتاب مقدس قرآن به صراحت آمده که مالکیت آسمان ها و زمین فقط و فقط در دستان یک نیرو قرار دارد و آن هم خداوند یکتاست دیدگاه نیرو قائل بودن برای شر، بدی و شیطان دیدگاهی است که با حقیقت یکتاپرستی منافات دارد.

خداوند بارها در قرآن فرموده است که شیطان بر انسان تسلطی ندارد و مکر شیطان ضعیف است و شیطان فقط دعوت کننده است این آیات به صراحت نشان می دهد که هیچگاه شیطان یا انسان هایی که با شیطان هم پیمان شده اند نمی توانند به انسان آسیب برسانند مگر به شرط اجازه ی انسان و انسان با اعتقاد به شر و بدی این اجازه را صادر می کند.

ممکن است برای عده ای سوال پیش بیاید پس چرا در سایر کتب دینی یا احادیث مختلف به وجود چشم زخم اشاره شده است؟ در جواب به این سوال باید گفت برای پی بردن به حقیقت هر مطلب و موضوع هر چند با سندهای مختلف و فراوان درستی آنها ثابت شده باشد باید با قرآن که میزان و ترازو است سنجیده شود اگر مطلبی با روح قرآن در تضاد باشد کدام یک قابل پذیرش است؟پاسخ به این سوال حقیقت را درباره ی مطالبی که در باب چشم زخم در کتب مختلف آمده روشن می سازد.

بسیاری از کتب دینی از تحریف یهود در امان نمانده اند و یهود با تلاش فراوان در تمام طول تاریخ اسلام با جعل احادیث فراوان بسیاری از حقایق را پوشانده اند یا تغییر داده اند.(به سایت نشر آثار استاد پناهیان و سلسله مباحث ایشان در رابطه با دین برای آبادانی دنیا و دین برای زندگی بهترمراجعه شود).

جهان خارج انعکاس درون ماست، انعکاس ایمان و اعتقاد ما به موضوعات مختلف، در باب مقایسه آیا تصویری که از خود در آینه مشاهده می کنیم حقیقت وجود ماست؟ خیر بلکه انعکاسی از ماست که در آینه دیده می شود بنابراین اگر چشم زخم برای کسی واقعا اتفاق می افتد دلیل آن حقیقت داشتن چشم زخم در ذهن و باورهای آن شخص است.

این جهان کوه است و فعل ما ندا *سوی ما آید نداها را صدا

فعل تو کان زاید از جان و تنت* همچو فرزندی بگیرد دامنت

پس تو را هر غم که پیش آید ز درد *برکسی تهمت منه، بر خویش گرد

فعل توست این غصه های دم به دم *این بود معنای قد جف القلم

ما اگر در مقابل کوه بایستیم و با صدای بلند فریاد بزنیم خداااا پاسخ کوه به ما خدااااا خواهد بود اگر در برابر کوه فریاد بزنیم شیطان پاسخ کوه به ما شیطان خواهد بود ما نباید انتظار شنیدن جوابی دیگر داشته باشیم. وقتی به نیروی شر و بدی معتقد باشیم جهان به اعتقاد ما پاسخ خواهد داد و اتفاقی را برایمان رقم خواهد زد که بیشتر باور می کنیم شر وجود دارد و این کاری است که عقاید با ما می کند پس انسان موحد باید خیلی مراقب نگرش خود نسبت به موضوعات مختلف باشد چرا که تمام زندگی او در گرو همین عقاید است و البته تغییر بینش و نگرش جهادی اکبر می خواهد و برای باورهای عمیق سالیان سال فرصت لازم است.

 

انتشار : ۳۱ تیر ۱۳۹۷

رسالت من، وب سایتی حاوی مطالب گوناگون در زمینه ی خودشناسی و خداشناسی و با هدف ارائه ی آن به به علاقه مندان این حوزه فعالیت می نماید

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما