وب سایت رسالت من،تمام همت خود را معطوف به بیان حقایق جالب درباره ی خودشناسی و خداشناسی در قالب مطالب و مقالات رایگان و محصولات در این حوزه پرداخته است.

محل لوگو

تقوا یعنی کنترل ذهن


تقوا یعنی کنترل ذهن

                                                      

به نظرم مفاهیم دینی و مذهبی لازم است به روز رسانی شوند تا انسان های این عصر هم بتوانند دین را درک کنند و با آن ارتباط برقرار کنند آنگاه به این نتیجه خواهند رسید که دین نه تنها نیامده آنها را از لذت و خوشی باز بدارد بلکه خواهان لذت و خوشی برای آن هاست و آمده تا قبل از آخرت، دنیای آدم ها را آباد کند.

در گذشته تصور میکردم تقوا یعنی کنترل نفس و نفس یعنی چیزی که ما را وادار به گناه (فحشا و روابط نامشروع، بی حجابی، دروغ، تنبلی در انجام واجبات دینی مثل نماز و روزه) می کند...

الان هم همینطور فکر میکنم با این تفاوت که تعریف واژه ی تقوا، واژه ی نفس و واژه ی گناه در ذهن من تغییر کرده است.

گمان میکردم کشتن نفس و پا گذاشتن روی نفس، یعنی هر چه دلم می خواهد را نادیده بگیرم و پا روی خواسته های دلم بگذارم.

گمان میکردم خواسته های دلم خواسته های نفسانی هستند و من آمده ام به این دنیا که چشمانم ببیند و دلم هوس کند و آنوقت با سرکوب کردن خواسته های دلم به معنویت و خدا و آخرت و نعمت های بهشتی نزدیک شوم.

گمان میکردم هر چه قدر با خواسته های مادی ام بجنگم و از دنیا فاصله ی بیشتری بگیرم، به خداوند و آخرت نزدیکتر شده ام، گمان میکردم جهاد با نفس یعنی جهاد با قلب و خواسته های قلبی ام.

اما هیچ وقت نتوانستم بین این تفکرات و مهربانی خداوند ارتباطی ببینم، نمیتوانستم باور کنم خداوند این همه نعمت را آفریده برای اینکه از آنها صرف نظر کنم.

نمی توانستم باور کنم خداوند این نعمت ها را آفریده فقط برای اینکه من را امتحان کند و ببیند چقدر در برابر آنها خوددار هستم و چقدر می توانم از آنها دوری کنم تا در آخرت جایگاه بهتری داشته باشم.

نمی توانستم ارتباطی بین بخشندگی خداوند و رزاقیتش با اینکه باید بین دنیا و دنیای بعد یکی را انتخاب کنم، بیابم.

همیشه از خودم می پرسیدم چرا خداوند قوانینش را طوری وضع نکرده که هم در دنیا لذت و شادی را تجربه کنیم و هم در آخرت و چرا او هم دنیا و هم آخرت را برایمان نمی خواهد مگر خداوند بخیل است؟ مگر او بخشنده و وهاب نیست؟ کسی که بخشنده است همیشه بخشنده است نمی شود که در دنیا بخل بورزد و در آخرت بخشنده، اگر من در این دنیا پی به صفت بخشندگی خدا نبرم چطور می توانم در آخرت به آن پی ببرم؟

چرا خداوند داشتن بهشت را منوط به نداشتن و فدا کردن دنیا قرار داده و چرا باید از یکی صرفنظر کرد برای رسیدن به دیگری؟ مگر نعمت های دنیوی آفریده ی خداوند نیستند چرا باید از نعمت های خداوند صرفنظر کنیم؟ اگر از این نعمت ها استفاده نکنیم چطور می توانیم مراتب سپاسگذاری را به جا آوریم؟ مگر نه اینکه سپاسگذاری یک اصل مهم در ارتباط با خداوند است؟

آیا واقعا با پا گذاشتن روی خواسته هایی که تضادهای زندگی و مشکلات آنها را متولد ساخته، می شود به خدا رسید؟ آیا می توان با این دیدگاه رزاقیت و رحمانیت و مهربانی خداوند را باور کرد؟

با خواسته های قلبم مبارزه کردم، با نعمت ها، خوشی ها، ثروت ها، لباس های زیبا، خانه ی قشنگ، مسافرت و مهمانی و تمام خوشی های دیگر... به امید اینکه به خداوند برسم، اما هیچ گاه احساس نزدیکی و صمیمت نکردم با آن خدا، در نظر من آن خدا، خدایی خشمگین، بی رحم و عصبانی بود که نه تنها قدر این از خودگذشتگی های مرا نمی دانست بلکه منتظر بود خطایی از من سر بزند تا به شدت مواخذه و مجازاتم کند، آن خدا زیبا نبود.

وجودم سرشار از اضطراب و ترس و احساس گناه بود و باز برایم سوال می شد که پس چطور خداوند انتظار دارد مومنین نه ترسی و نه غمی داشته باشند؟ لابد من مومن واقعی نیستم باید فشار بیشتری به خودم بیاورم و تلاش بیشتری کنم اما با وجود فشار و تلاش بیشتر، باز هم هیچ...

علاوه بر ترس و افسردگی، وجودم پر از احساس نفرت بود نسبت به تمام کسانی که زندگی می کنند، خوش میگذرانند و شاد هستند و با خودم میگفتم بالاخره روز گریه ی شما و برچیده شدن بساط شادی شما فرا می رسد. خداوند از شما به خاطر دور بودنتان از خداوند و چسپیدن به زندگی انتقام خواهد گرفت.

وجودم پر از حسادت و کینه بود نسبت به کسانی که نعمت داشتند. حرص میزدم به همین داشته های اندکم و چسپیده بودم به آنها که مبادا همین اندک خوشی و نعمت هم به جرم دلبستگی از من گرفته شود با اینکه میدانستم دینداری یعنی دور بودن از حرص و حسد، و این صفات نازیبا هستند اما چاره ای نبود، نگرش نازیبا خواهی نخواهی این صفات را در وجود انسان پرورش میدهد.

تا اینکه از این وضعیت مرتاض گونه و صوفی گرایانه خسته شدم تمام جوانی و نشاطم داشت از دست میرفت و من داشتم در عین زنده بودن، مردن را تجربه میکردم، عجیب دلمرده و افسرده شده بودم اما برای تغییر وضعیتم تلاش نمیکردم چون به من گفته بودند هر چقدر غمگین تر باشم به خداوند نزدیکترم.

اما درد تا یک جایی قابل تحمل است و وقتی از یک حدی بگذرد نتیجه معکوس خواهد شد. برای من هم همینطور بود شروع کردم به برعکس رفتار کردن، تمام گذشته ام را به یکباره کنار گذاشتم، نسبت به حجاب که مهمترین اصل و رکن مذهب گذشته می دانستم کاملا بی اعتقاد شدم و شروع کردم به پوشیدن لباس های رنگی و آرایش های رنگارنگ.

نمازم را سریع تمام میکردم و بعد از نماز دقایق طولانی را به صحبت های خودمانی و صمیمی با خدا میگذراندم و درد دل میکردم و سبک می شدم به جای امر و نهی کردن دیگران به اینکه نماز سروقشان دیر شده، سعی میکردم آنها را بپذیرم و بدون اینکه با اعمال ظاهری مثل نماز و روزه قضاوتشان کنم، دوستشان داشته باشم، در واقع به طرز عجیبی مهربان تر و سهل گیر تر شده بودم و نه به خودم و نه به دیگران سخت نمیگرفتم.

کم کم روحیه ی از دست رفته ام را پیدا کردم و خداونددر ذهنم تغییر ماهیت داد، دیگر کمتر از من خشمگین می شد و کمتر سرزنش یا قضاوتم میکرد ترس ها و احساس گناهم کمتر شده بود اتفاقات خوشحال کننده به طرز معجزه آسایی در زندگی ام بیشتر شده بود و با کمال تعجب می دیدم که با صدای بلند میخندم بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشم.

انگار مداد رنگی به دستم داده بودند و دنیای سیاه و سفیدم داشت رنگ و لعابی تازه میگرفت.

ذوق زده بودم شبیه کودکی که تلویزیون سیاه و سفید را از اتاقش میبرند و تلویزیون رنگی برایش می آورند تا بتواند دنیای درون این قاب جادویی را با کیفیت و زیبایی بالاتری تماشا کند. نه تنها دنیا را، بلکه خودم را ودیگران را هم زیباتر میدیدم. سپاسگذارتر شده بودم و احساس نزدیکی بیشتری به خدا میکردم اشک هایم کنار سجاده به جای اینکه بوی غم داشته باشد بوی شوق و نزدیکی به خداوند را داشت.

شروع کردم به مطالعه ی کتب روانشناسی خارجی (گرچه کمی ته قلبم عذاب وجدان داشتم از اینکه به جای کتب دینی عالمان دینی خودمان کتب روانشناسی مردم سرزمین کفر را مطالعه میکنم) آنها به عکس کتب داخلی تصویری از یک خدای مهربان را برایم به نمایش گذاشتند.

بعد از خواندن کتب روانشناسی شروع کردم به مطالعه ی قرآن، هرچقدر که با دید باز و بدون تعصب قرآن را مطالعه کردم بیشتر بین قرآن و کتب روانشناسی ارتباط پیدا کردم و بین آموزه های قرآن با آنچه در کتاب های دینی داخلی خوانده بودم فاصله دیدم.

متوجه شدم دینی که یک عمر به من معرفی کرده بودند هیچی ارتباطی با خواست خداوند از من ندارد، خداوند از من می خواهد یک زندگی زیبا برای خودم بسازم و هر چقدر زندگی ام زیباتر باشد یعنی دین دارتر هستم. در حالی که دین سابقم پر بود از خرافه و باورهای نادرست و عقاید باطل.

هر چقدر بیشتر قرآن را مطالعه کردم متوجه شدم آن چیزی که برای خداوند اهمیت دارد دیدگاه انسان است تا اعمال عبادی ظاهری.

خداوند بیشتر در مورد مفاهیمی مثل ایمان و توکل سخن گفته بود و اینکه کسانی که تقوادارند برکت از آسمان و زمین بر سر و روی آنها می بارد.

حجابی که در تمام طول عمرم مهم ترین اصل از دین برایم معرفی شده بود فقط دوبار در قرآن به آن پردخته شده بود اما مفهومی مثل توحید و دوری از شرک بارها و بارها در قرآن تکرار شده بود اما من هنوز نمیدانستم توحید یعنی چه و شرک نداشتن به چه معناست؟

وقتی با دقت بیشتری کتب روانشناسی را با قرآن مقایسه کردم بیشتر معنای نفس و جهاد با نفس و تقوا را متوجه شدم.

طبق آخرین یافته های روانشناسی ذهن ما سه بُعد دارد: ذهن هوشیار (ذهن نفسانی یا دنیوی)، همان که در دین ما تحت عنوان نفس از آن یاد شده است و ذهن نیمه هوشیار و ذهن فوق هوشیار که همان بعد الهی وجود انسان هاست.

ذهن هوشیار یا ذهن تجربی همان ذهن بسیار منطقی است که دنیا را با همه ی محدودیت هایش می بینید و هر خواسته ای داشته باشیم به خاطر تجربه ی کمبود ها و محرومیت ها در تمام طول مدت عمر، رسیدن به آن ها را محال می پندارد.

 

برخلاف دیدگاه قبلی ام که گمان میکردم نباید چیزی از خدا بخواهم، دانستم باید هر روز خواسته ای جدید داشته باشیم و برای رسیدن به آن تلاش کنم و با تمام ناامیدی ها و ترس ها و نشدن های ذهن هوشیار (نفس) خود مبارزه کنم، باید باورهای محدود کننده و خرافاتی که در تمام مدت عمر جذب ذهن هوشیارم (نفس) شده مبارزه کنم و باورهایم را تغییر دهم تا به خواسته هایم برسم.

دریافتم تقوا به معنای نگهداری ذهن هوشیار (نفس) و محصور کردن آن با هر هرچیزی ست که برایم مفید است و دور شدن از موارد حاشیه ای و بی فایده.

تقوا یعنی دورشدن از اخبار و سریال ها و فیلم هایی که افکار منفی و باورهای نادرست و خرافی ذهنم را تغذیه می کند. تقوا یعنی دور شدن از شبکه های اجتماعی که به جای پرداختن به اهداف مفید تمرکزم را از مسائل با ارزش بر می دارد و به تلف کردن وقتم و پرداختن به مسائل حاشیه ای ترغیب می کند.

تقوا یعنی دور بودن از خبرهای نگران کننده درباره ی جنگ و خشونت و مرگ و میر و مسائلی که ذهنم را از زیبایی هایی که در جهان است منحرف کرده و به سمت زشتی ها سوق میدهد.

تقوا یعنی مبارزه با نجواهای ذهن و شیطان که قسم خورده ما را ناامید کند و کاری کند که نتوانیم سپاسگذار باشیم و تلاش برای حفظ امید و ایمان برای ادامه ی مسیر رسیدن به موفقیت و خوشبختی.

تقوا یعنی در زمانی که مسائل و مشکلات به اوج خود میرسند بتوانیم ذهنمان را کنترل کرد و آرامش خود را حفظ کنیم.

تقوا یعنی مواظب آشغال های محیط شویم و از ورود آنها به ذهنمان جلوگیری کنیم و به همان اندازه که حواسمان هست چه چیزی به خورد جسممان می دهیم حواسمان باشد چه چیزی به خورد ذهنمان میدهیم.

تقوا یعنی به جای اینکه جامعه، فرهنگ، دوستان، اعضای خانواده و فامیل و تلویزیون نگرش مرا کنترل کند من خودم آگاهانه با توجه به خواسته هایی که دارم و فلسفه ای که از زندگی درک کرده ام نگرشم را برگزینم و انتخاب کنم.

و وقتی بتوانم ذهنم را از تعصبات و خرافات دینی پاک کنم از باورهای نادرستی که نزدیکانم و فرهنگ جامعه به خوردم داده بودند پاک کنم و از جمع دوستان و افرادی که چیزی برای یاد دادن به من ندارند و از هر ده جمله ای که بیان میکنند نُه جمله ی آن حرف های منفی و گله و شکایت و ناسپاسی است فاصله بگیرم و تنهایی را ترجیح دهم یعنی با تقوا هستم.

جهاد با نفس یعنی مبارزه با باورهای نادرست و عقاید غلط که ما را از مسیر موفقیت و خوشبختی دور می کند.

به خاطر همین هم تقوا اول از همه سبب آبادانی دنیای انسان می شود خداوند در آیات متعددی بین تقوا و نعمت ها هم در این دنیا و هم در جهان آخرت ارتباط مستقیم برقرار کرده است.

بنابراین بر خلاف تصور مذهبیون، تقوا دور انداختن نعمت های دنیوی نیست، بلکه دور انداختن آشغال های محیط هست آشغال هایی که باعث دور شدن ما از نعمت ها و موفقیت های پایدار می شود.

جهاد با نفس جنگیدن با خواسته های برحق قلبی مان نیست خواسته هایی که برنامه ی جهان هستند برای اینکه ما حرکت کنیم و با به دست آوردنشان هم خودمان رشد کنیم و هم زمینه ی رشد را برای دیگران فراهم کنیم و هم باعث گسترش و پیشرفت جهان شویم.

خواسته های ما در این دنیا خواسته های نفسانی نیست، خواسته های نفسانی: تنبلی و پرداختن به مسائل حاشیه ای و یک سلسله تشریفات ظاهری دین است که هیچ محتوایی ندارد و تمرکز ما را از اصل و ریشه ی دین منحرف می سازد.

دینِ خالی از تلاش برای بهبود زندگی در این جهان و آبادانی زندگی دنیوی، همان حربه ی شیطان است که باید با آن مبارزه کرد چرا که شیطان در پی است به نام دین و در قالب و پوسته ی تعلیمات دینی، این دنیایمان را از ما بگیرد و اینجا را برایمان جهنم کند و وقتی این اتفاق بیوفتد خود به خود آخرت ما از دست رفته خواهد بود، چون آخرت چیزی نیست جز ادامه ی این دنیا، دنیا مزرعه ی آخرت است وقتی شیطان با نگرش نادرست مزرعه را به آتش بکشد و با آفت خرافات به جان مزرعه ی دنیا بیوفتد خود بخود چیزی برای درو (آخرت) باقی نخواهد ماند.

 

  انتشار : ۲۶ بهمن ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 1012

برچسب های مهم

دیدگاه های کاربران (0)

رسالت من، وب سایتی حاوی مطالب گوناگون در زمینه ی خودشناسی و خداشناسی و با هدف ارائه ی آن به به علاقه مندان این حوزه فعالیت می نماید

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما